يار هفتاد و پنج ساله

حبيب ابن مظاهر يا مظهر اسدي کندي فقعسبي از ياران پيامبر اکرم بود و به گفته ي برخي مورخان، از تابعين بزرگ و از اصحاب خاص علي بن ابيطالب عليه السلام بود. او را مي توان برترين اصحاب و افضل شهداي غير بني هاشم در کربلا دانست. حبيب حدود 14 سال قبل از هجرت پيغمبر در قبيله ي بزرگ بني اسد در يمن متولد شد. کنيه اش ابوالقاسم بود زيرا پسري بنام قاسم داشت که در واقعه کربلا خردسال بود. سال نهم هجري با خانواده اش به مدينه رفت و همان جا ماند. در نوجواني فقط چند صباحي در زمان حيات پيغمبر بود و بعد دوران جواني را در کنار علي بن ابيطالب عليه السلام و از شاگردان آن حضرت در علوم قرآني بود او حافظ قرآن بود و شب تا صبح قرآن را ختم مي کرد. امام علي (ع) او را علم «منايا و بلايا» آموخته بود، علمي که از عاقبت زندگي افراد خبر مي داد. حبيب در 3 جنگ صفين، نهروان و جمل در رکاب امام علي عليه السلام بود و از سرداران و دلاوران سپاه به شمار مي آمد. نام او هميشه در کنار ياران برجسته ي امام علي (ع) چون ميثم تمار و رشيد هجري بود. حبيب بعد از جنگ جمل در شهر کوفه اقامت کرد تا در کنار امام علي عليه السلام باشد و بعد از شهادت آن امام، شاهد غم ها و اندوه هاي آل پيغمبر بود. سال 60 هجري قمري او که در سن پيري و از سران شيعه در شهر کوفه بود، وقتي خبر بيعت نکردن امام حسين عليه السلام با يزيد را شنيد و از سفر آن حضرت آگاه شد پس از گفتگوهاي زيادي با دوستان و شيعيان، در نامه اي از امام دعوت رسمي کرد تا از مکه به کوفه بيايد.

امام اين نامه را با نامه هاي ديگري توسط مسلم بن عقيل به کوفه فرستاد! حبيب بن مظاهر نيز در بيعت گرفتن براي مسلم بن عقيل در کوفه، تلاش زيادي کرد اما با خيانت کوفيان مسلم به شهادت رسيد و امام راه خود را از مکه به سوي عراق ادامه داد. زماني که امام به کربلا آمد، حبيب هم به همراه مسلم بن عوسجه، خود را به کربلا رساند و چون ياران امام را اندک ديد با تلاش و تبليغ فراوان موفق شد خويشانش را از قبيله ي بني اسد که در آن اطراف منزل داشتند به کمک آورد، آنها هم قبول کردند اما سربازان سپاه بني اميه مانع پيوستن آنها شدند و بعد از جنگ سختي که پيش آمد، بني اسد شبانه به قبيله خود برگشتند. حبيب اين ماجرا را خدمت امام حسين عرض کرد. امام فرمود «لاحول ولاقوه الا بالله» او که در نزد حسين بن علي (ع) مقام والايي داشت، در کربلا، روز عاشورا فرمانده جناح چپ لشگر امام حسين عليه السلام بود. او قبل از اينکه عازم ميدان جهاد شود به همراه زهير بن قين کوفيان را چنين موعظه کرد: هان اي مردم! به خدا قسم در روز حساب نزد خداوند، بدقومي هستند کساني که فرزندان پيامبر خود و خويشان و اهل بيت او و مردان خداپرست را که سحرها به عبادت برخاسته و بسيار به ياد خدا بوده اند به شهادت برسانند.

نزديک ظهر عاشورا، وقتي ابوثمامه صائدي به امام يادآوري کرد که هنگام نماز فرا رسيده و امام فرمود «آري وقت نماز است، از کوفيان بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بگزاريم» يکي از لشگريان دشمن به نام حصين بن تميم گفت «نماز شما قبول نيست»، حبيب در پاسخ گفت «اي نفهم! خيال مي کني که نماز آل رسول قبول نيست و از تو پذيرفته است؟!»، حصين خشمگين شد و به او حمله کرد.

حبيب با اجازه از حسين عليه السلام به مقابله با او برخاست و چنين رجز مي خواند:

انا حبيب و ابي مظاهر *** فارس هيجاء و حرب تسعر
انتم اعد عده و اکثر *** ونحن اوفي منکم و اصبر
و نحن اعلي حجه و اظهر *** حقا و اتقي منکم و اعذر

من حبيبم و پدرم مظاهر است. يکه سوار عرصه نبرد و جنگ فروزان، شمار شما بيشتر است اما ما وفادارتريم و صبورتر، حجت ما برتر و حق ما آشکارتر، از شما پرهيزکارتريم و دليل ما استوار است!

او با حصين نبرد سختي کرد و او را به زمين زد. آن زمان که مسلم بن عوسجه يار ديرين حبيب از اسب به زمين افتاد، به حبيب وصيت کرد تا آخرين لحظه از حسين بن علي (ع) دفاع کند و در راه او جانش را فدا کند، حبيب نيز به او قول داد و گفت: به پروردگار کعبه قسم که به گفته ات عمل خواهم کرد. حبيب در حالي که همچنان جنگ مي کرد، مي گفت «قسم مي خورم که اگر امکانات و سلاح هاي ما و نفرات ما به اندازه ي شما يا نصف آن بود، به جنگ پشت مي کرديد و متواري مي شديد، اي بدترين قوم در حسب و اصالت!»، حبيب با حصين نبردي سخت کرد و او را به زمين زد. بنا به روايات مختلف تاريخي، بين 30 تا 61 نفر از دشمنان را کشت و ناگهان “بديل بن حريم” شمشيري بر فرق او زد و حبيب به زمين افتاد؛ حبيب به شهادت رسيد و سر او را از بدنش جدا کردند‍. حبيب در هنگام شهادت 75 سال داشت. شهادت او بر امام حسين عليه السلام بسيار سخت و ناگوار بود. امام بعد از اينکه فرمود انا لله و انا اليه راجعون، فرمود «او نفس من و پشتيبان ياران من بود»، گويند قاسم فرزند حبيب که هميشه در انتظار روزي بود قاتل پدرش را بکشد، در زمان حکومت مصعب بن زبير، در نيمروزي با شمشير قاتل پدر خود را در خيمه اش از پا در آورد.