متن ادبی شهادت حضرت فاطمه (س)

 دیشب که على تو را غسل می‌داد وقتى اشک‌هاى جانسوز او را دیدم، وقتى ضجه‌هاى حسن و حسین را شنیدم، وقتى مو پریشان کردن و صورت خراشیدن زینب و ام‌کلثوم را دیدم دیگر تاب نیاوردم. نه من، که کائنات بی‌تاب شد و چیزى نمانده بود که من فرو بریزم و زمین از هم بپاشد و کائنات سقوط کند. تنها یک چیز، آفرینش را بر جا نگاه داشت و آن تکیه على بود بر عمود خیمه خلقت، ستون خانه تو. على سرش را گذاشته بود بر دیوار خانه تو و زار زار می‌گریست. این اگر چه اوج بی‌تابى على بود اما به آفرینش، آرامش بخشید و کائنات را استقرار داد. چه شبى بود دیشب!
سنگینى بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظه حیات، بر پشت من سنگینى می‌کند. همچنان که این قهر بزرگوارانه تو کمر تاریخ را می‌شکند. از على خواستى که تو را شبانه دفن کند و مقبره‌ات را از چشم همگان مخفى بدارد.
می‌خواستى به دشمنانت بگویى دود این آتش ظلمى که شما برافروخته‌اید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ می‌رود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانه خدا، محروم می‌ماند. چه سند مظلومیت جاودانه‌اى! و چه انتقام کریمانه‌اى!
دل من به راستى خنک شد وقتى که صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقیع مواجه شدند و نتوانستند بفهمند که مدفن دختر پیامبر کجاست.
من شاهد بودم که در زمان حیاتت آمدند براى دغلکارى و نیرنگ‌بازى اما تو مجال ندادى و آنها باقى مکر و سیاست را گذاشته بودند براى بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب کردى.
اما همیشه خشک و تر با هم می‌سوزند، مؤمنان و مریدان آینده تو نیز اشک حسرت خواهند ریخت، گم کرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.
چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسان‌ها بعضى واله و سرگشته، برخى متعجب و حیران، عده‌اى مغبون و شکست خورده، گروهى از خشم و غضب، کف به لب آورده و معدودى از خواب پریده و هشیار شده…