مقدمه :

امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند.

ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم.

نام ،لقب و كنيه امام :

نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان “رضا” به معناي “خشنودي” مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :” خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند”.

يكي از القاب مشهور حضرت ” عالم آل محمد ” است. اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش ” جنبه علمي امام ” آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان ” نجمه ” نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :” هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر ” لااله‌الاالله ” رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت”.

نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است.

زندگي امام در مدينه :

حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبل ازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:” همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند “.

امامت حضرت رضا (عليه السلام ) :

امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم.

يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) مي‌گويد:” ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :” آيا مي‌دانيد من كيستم ؟” گفتم:” تو آقا و بزرگ ما هستي”. فرمود :” نام و لقب من را بگوئيد”. گفتم :” شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد “. فرمود :” اين كه با من است كيست ؟” گفتم :” علي بن موسي بن جعفر”. فرمود :” پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد””. در حديث مشهوری نيز که جابر از قول نبى ‌اكرم (ص) نقل مي‌كند، امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند كه “عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد”.

اوضاع سياسي :

مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امين بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.

مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت  نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم.

اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت  را به تن نمايد و توانسته بود با سركوب شورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد  و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردي بسيار  سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومت او را تهديد مي‌كردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين ،بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شكنجه‌های دردناكي بود كه مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. بويژه كه او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام كناره‌ گيري كند, زيرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست ، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت عباسيان، پيروزي است. زيرا اگر بپذيرد ناگزير, بنابر شرطي كه مأمون قرار مي‌داد ولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌كرد. بديهي است  براي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون اين كه كسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حكومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي مي‌كردند و او را به عنوان جانشين امام مي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييدامام مي دانستند لذا قيامهايی که برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست مي‌داد.

او مي‌انديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايِشان را به اجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميا ن مردم و شيعيان توجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسيان انجام مي گرفت دليل وتوجيه خودراازدست مي دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمي شد. ازطرفي اومي توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هر حركتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سركوب كند.  همچنين اوگمان مي کردکه ازطرف ديگر شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت  در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانش ازدست مي دهد.

سفر به سوي خراسان :

مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه, خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشد, بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه ، جبل ، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعه‌نشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر مي‌شد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حركت داد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش مي دادند.

حديث سلسلة الذهب :

در طول سفر امام به مرو، هركجا توقف مي‌فرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم آن منطقه می شد. از جمله هنگامي ‌كه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبال حضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :” اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد”. امام دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي كه نزديك ايشان بودند ، بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل را كلمه به كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: ” كلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هركس آن را بگويد داخل حصار من شده و كسيكه داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. ” سپس امام فرمودند: ” اما اين شروطي دارد و من خود از جمله آن شروط هستم “.

اين حديث بيانگر اين است كه از شروط اقرار به كلمه لااله‌الاالله كه مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذيرش گفتار و رفتارامام مي‌باشد كه از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت مي‌دانند.

ولايت عهدي :

باري ، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت :” همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم”. پس از آن به حضرت رو كرد و گفت:” تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آنرا به شما واگذار نمايم”. حضرت فرمودند:” اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي “. مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند :‌ ” هرگز قبول نخواهم كرد “. وقتي مأمون مأيوس شد گفت:” پس ولايت عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد”. اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند :” از پدرانم شنيدم, من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد”. اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند :” اينك كه مجبورم, قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم”. مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: ” خداوندا ! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي” .

جنبه علمي امام :

مأمون كه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام واعتبار بي‌همتاي امام را در ميان ايشان مي‌ديد مي خواست تااين قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهايی که برای رسيدن به اين هدف انجام داد تشکيل جلسات مناظره‌اي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا  بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده ووجهه علمي امام را زيرسوال ببرند.که شرح يكي از اين مجالس را مي‌آوريم:

“براي يكي از اين مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر كرد كه اساتيد كلام و حكمت را از سراسر دنيا دعوت كند تا با امام به مناظره بنشينند. فضل نيز اسقف اعظم  نصاري و بزرگ علمای يهود و روساي صابئين ( پيروان حضرت يحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را به حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كرد و به آنان گفت:” دوست دارم كه با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پيامبر است كه ناگزير پسر عمومي امام می باشد.) كه از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد”. صبح رروز بعد مجلس آراسته‌اي تشكيل داد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرت نيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند :” آيا مي‌خواهي بداني كه مأمون كي از اين كار خود پشيمان مي‌شود”. او گفت : “بلي فدايت شوم”. امام فرمودند :” وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسي و بر روميان به زبان رومي‌شان بشنود و ببيند كه سخنان تك ‌تك اينان را رد كردم و آنها سخن خود را رها كردند و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون مي‌فهمد كه توانايي كاري را كه مي‌خواهد انجام دهد ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم”. سپس حضرت به مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفي كرد و سپس گفت : ” دوست دارم با ايشان مناظره كنيد “. حضرت رضا (عليه السلام) نيز با تمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:” اگر كسي درميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند”. عمران صایي كه يكي از متكلمين بود از حضرت سئوالات بسياري كرد و حضرت تمام سئوالات او را يك به يك پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سئوالات خود از امام  شهادتين را بر زبان جاري كرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اكرام كردند و از آن به بعد عمران صایي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد.

رجاء ابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدينه به سوی مرو بود,مي گويد: “آن حضرت در هيچ شهری وارد نمي شد مگر اينکه مردم از هرسو به او روی مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام می پرسيدند.ايشان نيز به آنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياری از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي فرمود.هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم . مامون گفت: “آری، ای پسرضحاک !ايشان  بهترين، دانا ترين و عابدترين مردم روي زمين است””.

اخلاق و منش امام:

خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بود كه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود.

يكي از ياران امام مي گويد:” هيچ گاه نديدم كه امام رضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد در حضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند.  خنده او قهقه نبود بلكه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد, همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك, مخفيانه به فقرا كمك مي كرد”. يكي ديگر از ياران ايشان مي گويد:” فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد ،  خود را مي آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:” ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمي گيريم”.

شخصي به امام عرض كرد:” به خدا سوگند هيچكس در روي زمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد”. امام فرمودند:” تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت”.

مردي از اهالي بلخ مي گويد:” در سفر خراسان با امام رضا( عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من به امام عرض كردم:” فدايت شوم بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند”.امام فرمود:” ساكت باش, پروردگار همه يكي است. پدر و مادر همه يكي است و پاداش هم به اعمال است”.

ياسر، خادم حضرت مي گويد: “امام رضا (عليه السلام) به ما فرموده بود:” اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي كاري طلبيدم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود:، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند:” به غذا خوردن مشغولند” و آن گرامي مي فرمود: “بگذاريد غذايشان تمام شود””.

يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:” من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجي راه را تمام كرده ام اگر مايليد مبلغي به من مرحمت كنيد تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده ام”. امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت واز پشت در دست خويش را بيرون آورد و فرمود:” اين دويست دينار را بگير و توشه راه كن و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه دهي”.

آن شخص نيز دينار ها را گرفت و رفت. از امام پرسيدند:” چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينار ها نبيند؟” فرمود:” تا شرمندگي نياز و سوال را در او نبينم “.

امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اكتفا نمي كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي داشتند.

يكي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي گويد:” روزي همراه امام به خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه اي ديد و پرسيد:” اين كيست ؟” عرض كردند:” به ما كمك مي كند و به او دستمزدي خواهيم داد”.امام فرمود:” مزدش را تعيين كرده ايد؟” گفتند:” نه هر چه بدهيم مي پذيرد”.امام برآشفت و به من فرمود:” من بارها به اينها گفته ام كه هيچكس را نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرارداد و تعيين مزد، كاري انجام مي دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كم داده اي ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل     كرده اي و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي, هر چند كم و ناچيز باشد؛ مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهد بود””.

خادم حضرت مي گويد:” روزي خدمتكاران ميوه اي مي خوردند. آنها ميوه را به تمامي نخورده و باقي آنرا دور ريختند. حضرت رضا (عليه السلام) به آنها فرمود:” سبحان الله اگر شما از آن بي نياز هستيد, آنرا به كساني كه بدان نيازمندند بدهيد””.

مختصري از كلمات حكمت‌آميز امام :

امام فرمودند : “دوست هركس عقل اوست و دشمن هركس جهل و ناداني و حماقت است”.

امام فرمودند : “علم و دانش همانند گنجي مي‌ماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امرچهار طايفه داراي اجر مي‌باشند :

1- سئوال كننده
2- آموزنده
3- شنونده
4- پاسخ دهنده “

امام فرمودند :” مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است”.

امام فرمودند :”چيزي نيست كه چشمانت آنرا  بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است”.

امام فرمودند :”  نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است”.

شهادت امام :

در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جايي‌كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .

تدفين امام :

به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان,  بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.

ولادت ، وفات ، طول عمر و مدفن آن حضرت
امام رضا ( ع ) در روز جمعه ، يا پنج شنبه 11ذی  حجه يا ذی قعده يا ربيع الاول سال 153يا 148هجری در شهر مدينه پا به دنيا گذاشت . بنابر اين تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق ( ع ) بوده يا پنج سال پس از در گذشت آن حضرت رخ داده است . همچنين وفات آن حضرت در روز جمعه يا دوشينه آخر صفر يا 17يا 21ماه مبارک رمضان يا 18جمادی الاولی يا 23ذی  قعده يا آخر همين ماه در سال 203يا 206يا 202هجری اتفاق افتاده است . شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا گويد قول صحيح آن است که امام رضا ( ع ) در 21رمضان ، در روز جمعه سال 203هجری در گذشته است . وفات آن حضرت در سال 203در طوس و در يکی از روستاهای نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد .
با تاريخ های مختلفی که نقل شد ، عمر آن حضرت 48 يا 47 يا 50 يا 51 سال و 49 يا 79 روز يا 9 ماه يا 6 ماه و 10روز بوده است، اما برخی که سن آن حضرت را 55 يا 52 يا 49 سال دانسته اند، سخنشان با هيچ يک از اقوال و روايات ، منطبق نيست و ظاهرا تسامح آنان از اينجا نشأت گرفته که سال ناقص را به عنوان يکسال کامل حساب کرده اند . از جمله اين اقوال شگفت آور سخن شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا است که گفته است : ميلاد امام رضا (ع ) در 11ربيع الاول سال 153 و وفات وی در 21 رمضان سال 203 بوده و با اين حساب آن حضرت 49 سال و شش ماه در اين جهان زيسته است.

مطابق آنچه صدوق نقل کرده ، عمرآن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز ميشود و منشاء اين اشتباه را بايد عدم دقت در جمع و تفريق اعداد دانست شيخ مفيد نيز مرتکب اين اشتباه شده است و ما در حواشيهای خود بر کتاب المجالس السنيه متذکر اين خطا شده ايم.
بنابر گفته مولف مطالب السؤول ، امام رضا ( ع ) 24 سال وچند ماه بنابر قول ابن خشاب 24 سال و 10ماه از عمر خويش را با پدرش به سر برد. لکن مطابق آنچه گفته شد ، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال يا 29 سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نيز آمده، 25 سال زيسته است و نيز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بيست سال در جهان زندگی کرد .
چنانکه شيخ مفيد نيز در اشارد همين قول را گفته است . برخی نيز اين مدت را بيست سال و دو ماه ، يا بيست سال و نه ماه ، يا بيست سال و چهار ماه، يا بيست و يکسال و 11 ماه ذکر کرده اند که اين مدت، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است . در طول اين مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشيد را که ده سال و بيست و پنج روزبود درک کرد . سپس امين از سلطنت خلع شد و عمويش ابراهيم بن مهدی برای مدت بيست و چهار روز به سلطنت نشست . آنگاه دوباره امين بر او خروج کرد و برای وی از مردم بيعت گرفته شد و يکسال و هفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهر بن حسين کشته شد . سپس عبد الله بن هارون ، مامون ، به خلافت تکيه زد و بيست سال حکومت کرد. امام رضا ( ع ) پس از گذشت پنج يا هشت سال از خلافت مأمون به شهادت رسيد.

مادر امام رضا (ع)

در مطالب السؤول گفته شده است که : مادر آن حضرت کنيزی بود که خيزران مرسي نام داشت . برخی نام وی را شقراء نوبيه ، ذکر کرده اند که اروی ، اسم او و شقراء لقب وی بوده است .
طبرسی در اعلام الوری گويد : مادرش کنيزی بود به نام نجمه که به وی ام البنين می گفتند . برخی نام مادر آن حضرت را سکن نوبيه و تکتم نيز گفته اند . حاکم ابو علی گويد : از جمله شواهدی که دلالت دارد نام مادر امام رضا ( ع ) تکتم بود ، سخن شاعری است که در مدح آن حضرت فرموده است :
و اجدادا علی المعظم رهظا الا ان خير الناس نفسا و والدا و اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما يودی حجة الله تکتم
ابو بکر گويد : عده ای اين شعر را به عموی ابو ابراهيم بن عباس منسوب ساخته اند و من آن را روايت نمی کنم و روايت و سماع اين شعر برای من واقع نشده بنابراين نه آن را اثبات می کنم و نه ابطال .
وی همچنين گويد : تکتم از اسامی زنان عرب است و در اشعار بسياری به کار رفته است . از جمله در اين بيت :
” طاف الخيالان فزا دا سقما خيال تکنی و خيال تکتما “
فيروز آبادی نيز بر اين اظهار نظر صحه گذارده و گفته است : تکنی و تکتم به صورت مجهول ، هر يک از نامهای زنان است .

کنيه آن حضرت
کنيه آن حضرت را ابوالحسن و نيز ابوالحسن ثانی خوانده اند . ابو الفرج اصفهانی  در مقاتل الطالبين روايتی نقل کرده و مبنی بر آن که کنيه آن حضرت ، ابو بکر بوده است . وی به سند خود از عيسی بن مهران از ابوصلت هروی نقل کرده است که گفت : روزی مأمون از من پرسشی کرد . گفتم : ابو بکر در اين باره چنين و چنان گفته است . مأمون پرسيد : کدام ابو بکر ؟ ابو بکر ما يا ابو بکر اهل سنت ؟ گفتم ابوبکر ما . پس عيسی از ابوصلب پرسيد : ابو بکر شما کيست ؟ پاسخ داد : علی بن موسی الرضاست که بدين کنيه خوانده می شود .

لقب آن حضرت
در کتاب مطالب السؤول در اين باره آمده است : القاب آن حضرت عبارت است ازرضا، صابر ، رضی و وفی ، که مشهورترين آنها رضاست . در فصول المهمة نيز مشابه اين مطلب آمده با اين تقاوت که در آنجا به جای القاب رضی و وفی ، زکی و ولی  ياد شده است . در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است : احمد بزنطی گويد : بدان جهت آن حضرت را رضا ناميدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و برای پيامبر و ائمه در زمين رضا بود . و نيز گفته اند چون مخالف وموافق گرد آن حضرت بودند وی را رضا ناميدند . همچنين گفته اند : چون مأمون بدان حضرت ، رضايت داد وی را رضا گفتند .

نقش انگشتری آن حضرت
در فصول المهمة گفته شده است : نقش انگشتری امام رضا ( ع ) ” حسبی الله ” بود و در کافی به سند خود از امام رضا ( ع ) نقل شده است که فرمود: نقش انگشتری من ” ما شاء الله لا قوه الا بالله ” است . صدوق نيز در عيون گويد : نقش انگشتری آن حضرت ” وليی الله ” بود . دربان آن حضرت در فصول المهمه نام دربان آن حضرت ” محمد بن فرات ” و در مناقب ” محمد بن راشد ” ذکر شده است . شاعر آن حضرت دعبل خزاعی ، ابو نواس و ابراهيم بن عباس صولی ، شاعران آن حضرت بودند .

فرزندان امام رضا (ع)
کمال الدين محمدبن طلحه در مطالب السؤول گويد : آن حضرت شش فرزند داشت. پنج پسر و يک دختر، نام فرزندان وی چنين است : محمد قانع ، حسن ، جعفر ، ابراهيم ، حسن و عايشه .
عبد العزيزبن اخضر جنابذی در معالم العتره و ابن خشاب در مواليد اهل البيت و ابونعيم در حليه الاوليا نظير همين سخن را گفته اند . سبط بن جوزی در تذکره الخوص گويد : فرزندان آن حضرت عبارت بودند از محمد ( امام نهم ) ابوجعفر ثانی ، جعفر ، ابو محمد حسن ، ابراهيم و يک دختر . شيخ مفيد در ارشاد می نويسد :
امام رضا ( ع ) دنيا را بدرود گفت و سراغ نداريم که از وی فرزندی به جا مانده باشد جز همان پسرش که بعد از وی به امامت رسيد . يعنی حضرت ابوجعفر محمد بن علی ( ع ) .
ابن شهر آشوب در مناقب می گويد : امام محمد بن علی ( ع ) تنها فرزند اوست .
طبری در اعلام الوری می نويسد : تنها فرزند رضا ( ع ) پسرش محمد بن علی جواد بود لا غير . در کتاب العدد القوية آمده است که امام رضا ( ع ) دو پسر داشت که نام آنها محمد و موسی بود و جز اين دو فرزندی نداشت . همچنين در قرب الاسناد نقل به حضرت رضا ( ع ) عرض کرد : من از چند سال پيش درباره شده است که بزنطي جانشين شما پرسش می کردم و شما هر بار پاسخ می  داديد پس از من پسرم جانشين من خواهد شد . اما اينک خداوند به شما دو پسر عطا کرده است پس کداميک از پسرانتان جانشين شمايند ؟
مجلسی نيز در بحار الانوار در باب خوشخويی حديثی  از عيون اخبار الرضا ( ع ) نقل کرده که در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است .

صفات ظاهری آن حضرت
در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتی معتدل و ميانه داشت .اخلاق و رفتار آن حضرت طبرسی در اعلام الوری گويد: درباره گوشه ای از خصايص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه
آن حضرت ، ابراهيم بن عباس ( يعنی صولی ) گويد: رضا ( ع ) را نديدم که از چيزی سؤال شود و آن را نداند و هيچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش می گذشت داناتر از او نيافتم . مأمون بارها او را با پرسش درباره هر چيزی  می آزمود و امام به او پاسخ می داد و پاسخ وی کامل بود و به آياتی از قرآن مجيد تمثل می جست .
آن حضرت هر سه روز يک بار قرآن را ختم می کرد و خود می فرمود : اگر بخواهم می توانم در کمتر از اين مدت هم قرآن را ختم کنم امامن هرگز به آيه ای برنخورده ام جز آن که در آن انديشيده ام که چيست و در چه زمينه ای نازل شده است.
همچنين از ابراهيم بن عباس صولی نقل شده است که گفت : هيچ کس را فاضل تر از ابوالحسن رضا نه ديده و نه شنيده ام. از او چيزهايی ديده ام که از هيچ کس نديدم. هرگز نديدم با سخن گفتن به کسی جفا کند. نديدم کلام کسی را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود. هيچ گاه حاجتی  را که می توانست برآورده سازد، رد نمی کرد. هرگز پاهايش را پيش روی کسی که نشسته بود دراز نمی کرد. نديدم به يکی از دوستان يا خادمانش دشنام دهد . هرگز نديدم آب دهان به بيرون افکند و يا در خنده اش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برايش می آوردند غلامان و خدمتگزاران و حتی  دربان و نگهبان را بر سر سفره خويش می نشانيد و باآنها غذا می خورد . شبها کم می خوابيد و بسيار روزه می گرفت . سه روز ، روزه در هر ماه را از دست نمی  داد و می فرمود : اين سه روز برابر با روزه يک عمر است . بسيار صدقه پنهانی  می داد بيشتر در شبهای تاريک به اين کار دست می زد . اگر کسی ادعا کرد که فردی مانند رضا ( ع ) را در فضل ديده است ، او را تصديق مکنيد . طبرسی از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت : ” امام رضا ( ع ) در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس بود . جامه خشن می پوشيد و چون در ميان مردم می آمد آن را زينت می داد . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) گويد : آن حضرت کم خوراک بود و غذای سبک ميخورد . در کتاب خلاصة تذهيب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است : امام رضا ( ع ) سيد بنی هاشم بود و مأمون او را بزرگ می داشت و تجليلش می کرد و او را وليعهد خود در خلافت قرار داد . حاکم در تاريخ نيشابور گويد : وی با آن که بيست و اندی از سالش می گذشت در مسجد رسول الله ( ص ) فتوا صادر می کرد . و در تهذيب التهذيب آمده است : رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود . صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود از رجاء بن ابوضحاک که مأمون وی را برای آوردن امام رضا ( ع ) مأموريت داده بود ، نقل کرده است : به خدا سوگند مردی پرهيزکار تر و ياد کننده تر مر خدای را و خدا ترس تر از رضا ( ع ) نديدم . وی در ادامه گفتار خود می افزايد : وی  به هر شهری که قدم می گذاشت مردم آن شهر به سويش می آمدند و در خصوص مسايل دينی خود از وی پرسشمی کردند
و او نيز پاسخشان می داد و برای آنان احاديث بسياری از پدر و پدرانش ، از علی  ( ع ) و رسول خدا ( ص ) نقل ميکرد . چون با امام رضا ( ع ) به نزد مأمون بازگشتم وی درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد . من نيز آنچه ديده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش برای وی باز گفتم . مأمون گفت ، آری ابن ابو ضحاک وی از بهترين مردم زمين و داناترين و پارسا ترين ايشان است .
سمعانی در انساب می نويسد : ابو حاتم بن حبان بستی روايت کرده است از پدرش ، عجايب ، روايت کرده است از او ابوصلت و ديگران که امام رضا دچار توهم می شد و خطا می کرد . به اعتقاد من رضا از نسبی شريف برخوردار بود ؟ از جمله عالمان و فاضلان محسوب می شد و خلل در روايت او از سوی راويان است ، هيچ راوی ثقه ای از او روايت نکرده جز آنکه متروک گشته است . يکی  از روايات مشهور از آن حضرت صحيفه است که راوی آن بدين خاطر مورد طعن قرار گرفته است . يکی از کسانی که نسخه ای از انساب را در اختيار داشته ، چنان که در نسخه چاپی اين کتاب مشهود است ، برهامش آن چنين نوشته است : به اين گستاخی  بزرگی که از سوی اين مغرور عنوان شده بنگر ! چگونه فرزند رسول خدا ( ص ) و وارث علم و دانش آن حضرت و يکی از علمای عترت نبوی و امام ايشان که بر افزونی  علم و شرف وی اجماع کرده اند در علم رسمی برای دستيابی به دنيا تلف کرده و بالاخره بر مسند قضاوت بلخ و غير آن تکيه زده چگونه آشکار گرديده است که امام علی  بن موسی الرضا توهم و خطا کرده است ؟ حال آنکه فاصله زمانی ميان اين دو در حدود يک صد و پنجاه سال می باشد . اگر دشمنی با خاندان پيامبر ، که خداوند به حب و مهر ورزی نسبت به ايشان امر کرده است و پيامبر بر تمسک به آنان فرمان داده نيست ، پس چه دليل ديگری برای اثبات گفته خود دارد ؟ خدا آنان را بکشد به کجا رانده می شوند؟ از قراين بر می آيد که يکی از خوانندگان اين کتاب که نتوانسته چنين سخنی را تحمل کند ، به قصد نابود کردن آن محکم بر روی  آن کوبيده است ، اما آن هنوز آشکار و روشن باقی است .

فضايل و مناقب امام رضا ( ع )
فضايل و مناقب آن حضرت بسيار است و در کتابهای  حديث و تاريخ ذکر شده . يافعي در مرآة الجنان گويد : در سال 203امام بزرگوار و عظيم الشأن ، سلاله سروران بزرگ ، ابوالحسن علی بن موسی الکاظم يکی از ائمة دوازده گانه صاحبان مناقب که اماميه خود را بديشان منسوب می سازند و بنای مذهب خود را بر آنان اقتصار می کنند ، در گذشت . با توجه به آنچه که در زندگی امام صادق ( ع ) گفتيم مبنی بر آن که امامان همگی کامل ترين مردم زمان خويش بوده اند تنها به ذکر گوشه ای از مناقب و فضايل آن حضرت اکتفامی کنيم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار
بس مشکل ودشوار است :
نخست ، علم : قبلا از ابراهيم بن عباس صولی نقل کردم که گفت : نديدم از رضا ( ع ) پرسشی شود که او پاسخ آن را نداند . هيچ کس را نسبت بدانچه در عهد و روزگارش مي گذشت داناتر از او نديدم . مأمون او را بارها با پرسش درباره چيزهايی می آزمود اما امام به وی پاسخ کامل می  داد و در پاسخش به آياتی از قرآن مجيد تمثل می جست . در اعلام الوری از ابو صلب عبد السلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت : هيچ کس راداتاتر از علی بن موسی الرضا نديدم و هيچ دانشمندی را نديدم که درباره آن حضرت جز شهادتی که من می  دهم ، بدهد . مأمون در يکی از
مجالس خود تعدادی از علمای اديان و فقهای اسلام و متکلمان را جمع کرده بود . پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چيره شد به گونه ای که هيچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا ( ع ) و کوتاهی خود اعتراف کردند . از خود آن حضرت شنيدم که می فرمود : در روضه می نشستم و علما در مدينه بسيار بودند . چون يکی از ايشان در حل مسأله ای عاجز می ماند همگی برای حل آن مرا پيشنهاد می کردند و مسايل خود را به نزد من می فرستادند و من نيز آنها را پاسخ می دادم . ابو صلت گويد : محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر از پدرش از موسی بن جعفر برايم حديث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش می فرمود : اين برادر شما علی  بن موسی دانای خاندان محمد ( ص ) است . پس درباره اديان خويش از او بپرسيد و آنچه می گويد به خاطر سپاريد . ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل می کند که محمد بن عيسی  يقطينی گفت : چون مردم در کار ابوالحسن رضا ( ع ) اختلاف کردند من مسائلی  که از آن حضرت پرسش شده بود ، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مسأله بود .
شيخ طوسی در کتاب الغيبه از حميری از يقطينی مانند اين روايت را نقل کرده است جز آن که در روايت شيخ رقم پانزده هزار مسأله آمده است .
در مناقب آمده است : ابو جعفر قيمی در عيون اخبار الرضا ذکر کرده است که : مأمون دانشمندان ديگر اديان را همچون جاثليق و رأس الجالوت و سران صابک ين را مانند عمران صابی و هريذ اکبر و پيروان زردشت و نطاس رومی و متکلمانی مانند سليمان مروزی را جمع می کرد و آنگاه رضا ( ع ) را نيز احضار می کرد . آنان از امام پرسش می کردند و آن حضرت يکی پس از ديگری آنان را شکست می داد .
مأمون داناترين خليفه بنی عباس بود اما با اين وصف گاه از روی اضطرار تسليم حضرت می شد تا آن که وی را ولی  عهد و همسر دختر خويش کند .

پاسخهای امام رضا ( ع ) به مسائل و پرسشها
صدوق در عيون به سند خود از حسن بن خالد نقل می  کند که : به رضا ( ع ) گفت : اي فرزند رسول خدا برخی روايت می کنند که پيامبر ( ص ) فرمود : خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد .
امام رضا فرمود : خدا بکشدشان آنان اول حديث را خذف کرده اند ، زيرا رسول خدا ( ص ) به دو نفر گذشت که به يکديگر دشنام می دادند . پس شنيد که يکی از آنها به ديگری می گويد خداوند چهره تو و چهره کسی را که شبيه توست رسوا و زشت گرداند . پس رسول خدا ( ص ) به وی  فرمود : ای بنده خدا به برادرت چنين مگوی که خدا عزوجل آدم را بر صورت خويش آفريده است .
همچنين از آن حضرت درباره مردی سؤال شد که گفته بود : هر مملوک قديم در ملک من آزاد ست . امام درباره او فرمود : او بايد هر مملوکی  را که شش ماه در ملک او بوده آزاد کند . زيرا خداوند در قرآن فرموده است : ” و گردش ماه در منازل معين مقدر کرديم تا مانند شاخه خرما بازگرديد ” . و ميان عرجون قديم و عرجون جديد شش ماه فاصله است .
در نثرالدار نقل شده است که فضل بن سهل در مجلس مأمون امام رضا ( ع ) را مورد سؤال قرار داد و پرسيد : ای ابوالحسن آيا مردمان مجبورند ؟ فرمود : خداوند دادگرتر از آن است که بنده خود را مجبور و سپس عذابش کند . پس پرسيد : آيا بندگان رها شده و آزادند ؟ فرمود : خداوند حکيم تر از آن است که بنده اش را واگذارد و او را به خودش رها کند .
در تهذيب التهذيب آمده است که مبرد از ابوعثمان مازنی نقل کرده است که گفت : از امام رضا ( ع ) پرسش شد که آيا خداوند بندگانش را بدانچه توان ندارد تکليف فرمايد ؟ فرمود : خدا عادل تر از اين است . گفت : بندگان می توانند هر کاری که خواستند انجام دهند ؟ فرمود : آنان ناتوان تر از اينند .
نگارنده : مراد امام اين است که بندگان نمی توانند هر کاری که خود خواستند بدون تقدير الهی انجام دهند . علاوه بر آنچه گفته شد در قسمت اخبار امام رضا ( ع ) با مأمون گوشه ای ديگر از پاسخهای آن حضرت را در خصوص علوم مختلف نقل خواهيم کرد دوم ، حلم : در شناخت حلم آن حضرت ، شفاعت وی در نزد مأمون در حق جلودی کافی  است . جلودی کسی بود که به امر هارون الرشيد به مدينه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگيرد و بر تن هيچ يک از آنان جز يک جامه نگذارد . وی همچنين بر بيعت مردم با امام رضا ( ع ) انتقاد کرد . پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پيش از وی دو تن را کشته بود او را خواست . امام رضا ( ع ) به مأمون گفت : ای اميرمؤمنان ! اين پيرمرد را به من ببخش ! جلودی گمان برد که آن حضرت می خواهد از وی انتقام گيرد .
پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا ( ع ) رانپذيرد مأمون هم گفت : به خدا شفاعت او را درباره تو نمی پذيرم و دستور داد گردنش را بزنند. در صفحات آينده تفضيل اين مطلب را در خبر مربوح به عزم مأمون بر خروج از مرو ، ذکر خواهيم کرد .
سوم ، تواضع : در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : چون امام رضا ( ع ) تنها بود و برای او غذا می آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره اش می نشاند و با آنها غذا می خورد . همچنين از ياسر خادم نقل شده است که گفت : چون آن حضرت تنها می شد همه خادمان و چاکران خود را جمع می کرد ، از بزرگ و کوچک ، و با آنان سخن می گفت . او به آنان انس می گرفت و آنان با او . کلينی در کافی به سند خود از مردی بلخی روايت ميکند که گفت : با امام رضا ( ع ) در سفر به خراسان
همراه بودم . پس روزی خواستار غذا شد و خادمان سيه چرده خود را نيز بر سفره خود نشاند يکی از يارانش به او عرض کرد : ای کاش غذای اينان را جدا می کردی . فرمود : پروردگار تبارک و تعالی يکی است و مادر و پدر هم يکی . و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست .
چهارم ، اخلاق نيکو : در بخش صفات آن حضرت از ابراهيم بن عباس نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) با سخن هرگز به هيچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبريد تا مگر شخص از گفتن باز ايستد . و حاجتی را که می توانست بر آورده سازد رد نمی کرد . پاهايش را دراز نمی کرد و هرگز رو به روی  کسی که نشسته بود ، تکيه نمی داد و هيچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد . هرگز آب دهان بر زمين نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد بلکه تبسم می نمود . کلينی در کافی  به سند خود نقل کرده است که مهمانی برای امام رضا ( ع ) رسيد . امام شب را در
کنار مهمان نشسته بود و با وی سخن می گفت که ناگهان وضع چراغ تغيير کرد . مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولی امام او را از اين کار باز داشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد . سپس امام فرمود : ما قومی هستيم که ميهمانان خود را به کار نمی  گيريم . همچنين در کافی به سند خود از ياسر و نادر خادمان امام رضا ( ع ) نقل شده است گفتند : ابوالحسن ، صلوات الله عليه ، به ما فرمود : اگر من بالای  سرتان بودم و شما خواستيد از جا برخيزيد ، در حالی که غذا می خوريد بر نخيزيد تا از خوردن دست بکشيد و بسيار
اتفاق می افتاد که امام بعضی از ما را صدا می زد و چون به ايشان گفته می شد آنان در حال خوردن هستند ، می فرمود : بگذاريدشان تا از خوردن دست بکشند .
پنجم ، کرم و سخاوت : هنگام ذکر اخبار مربوط به ولايت عهدی آن حضرت خواهيم گفت که يکی از شاعران به نام ابراهيم بن عباس صولی به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود .
همچنين آن حضرت به ابو نواس سيصد دينار جايزه داد و چون جز آن مال ، مال ديگری  نداشت استر خويش را هم به وی بخشيد . و نيز به دعبل خزاعی ششصد دينار جايزه داد و با اين وجود از وی معذرت هم خواست .
در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختی نقل شده است که امام رضا ( ع ) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسيم نمود . پس فضل بن سهل به وی گفت : اين ضرر است .
امام فرمود : بل سود و بهره است . چيزی  را که پاداش و کرامت بدان تعلق می گيرد ضرر محسوب مکن .
کلينی در کافی به سند خود از اليسع بن حمزه نقل کرده است که گفت : در مجلس ابو الحسن رضا ( ع ) بودم . مردم بسياری به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وی  درباره حلال و حرام پرسش می کردند که ناگهان مردی  بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت : السلام عليک يا ابن رسول الله . من يکی از دوستداران تو و پدران و نياکان تو هستم ، من از حج باز می گردم و خرجی  خود را گم کرده ام و با آنچه همراه من است نمی توانم به يک منزل هم برسم ، پس اگر صلاح بدانی که مرا به ديارم روانه کنی که برای خدا بر من نعمتی داده ای  و اگر به شهرم رسيدم آنچه از تو گرفته ام به صدقه می دهم . امام ( ع ) به فرمود : بنشين خدا تو را رحمت کند .
آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سليمان جعفری و خيثمه و من مانده بوديم پس امام فرمود : اجازه می دهيد داخل شوم سليمان گفت : خداوند فرمان تو را مقدم داشت . پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختی درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالای در بيرون آورد و پرسيد : آن خراسانی کجاست ؟پاسخ داد : من اينجايم : فرمود اين دويست دينار را برگير و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده . اکنون برو که نه من تو را ببينم و نه تو مرا . مرد بيرون رفت .
سليمان به آن حضرت عرض کرد : فدايت شوم ببخش بزرگی کردی و رحمت آوردی ، پس چرا چهره را از او پوشاندی ؟ فرمود : از ترس آن که مبادا خواری خواهش را در چهره او ببينم . مگر اين سخن رسول خدا را نشيندی  که می گويد : آن که به نهان نيکويی آورد با هفتاد حج برابری می کند و آن که پليدی  و زشتی را اشاعه می دهد ، مخذول و خوار است و کسی که در نهان گناه کند آمرزيده است . آيا سخن اول را نشنيده ای که می گويد :
متی آته لاطلب حاجته رجعت الی و وجهی بمائه
ششم ، فراوانی صدقات : پيش از اين از ابراهيم بن عباس صولی نقل کرديم که گفت : امام رضا ( ع ) بسيار نکويی می کرد و در نهان صدقه می داد و بيشتر اين عمل را در شبهای  تاريک به انجام می رساند .
هفتم ، شکوه و عظمت در دل مردم : خواهيم آورد که چون آن حضرت در مرو برای  اقامه نماز بيرون شد و اميران و نظاميان ايشان را ديدند ، از اسبهای خود به زمين برجستند و چکمه های خود را با کارد بريدند تا همچون امام که پياده بود سريع تر حرکت کنند . همچنين وقتی که سپاهی بر سرای  مأمون در سرخس هجوم بردند ، پس از قتل فضل بن سهل ، و آتشی آوردند تا در خانه را آتش بزنند و مأمون از امام خواست تا به ميان مردم رود ، آن حضرت به نزد ايشان رفت و بديشان پيشنهاد کرد که متفرق شوند ، مردم نيز به شتاب آنجا را ترک گفنتد .

اخبار آن حضرت ( ع ) با مأمون
طلب کردن مأمون ، را از مدينه به مرو و ولی عهد گردانيدن وي مأمون از شيعيان اميرمؤمنان علی ( ع ) بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج می کرد . در حق آل ابوطالب نيکی و اکرام می کرد و در مقابل آنان گذشت به خرج می داد . در اين زمينه می توان وی را عکس پدرش هارون الرشيد ، دانست .
امور بسياری بر تشيع مأمون دلالت می کند که ما در اينجا برخی از آنها را ياد آور می شويم :
1. مأمون در برتری دادن علی ( ع ) با دلايل استوار ، با علماء مناظره کرد . چنان که مؤلف عقد الفريد داستان اين مناظره را روايت کرده است و ما خود نيز اين روايت را تماما در جزء اول از معادن الجواهر نقل کرديم . صدوق نيز در عيون اخبار الرضا اين روايت را به صورت مسند آورده است .
2. وی رضا ( ع ) را ولی عهد خود گردانيد و دخترش را به همسری آن حضرت داد . همچنين وی در حق علويان بسيار احسان می کرد . 3. به همسری دادن دخترش به امام جواد ( ع ) و نيکی  به آن حضرت و بزرگداشت وی .
4. سخن وی که گفت : آيا می دانيد چه کسی به من تشيع را آموزش داده است ؟ و حکايت کردن برخورد امام کاظم ( ع ) با پدرش هارون الرشيد . اين ماجرا در سيره امام کاظم ( ع ) نقل شد .
5. فتوای مأمون مبنی بر حلال کردن متعه و سخن وی در آن روايت مشهور که گفت : ای  حيوان تو کيستی که آنچه خدا حلال کرده ، حرام کنی ؟
6. اعتقاد وی به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شيعه . به طوری که اين اعتقاد يکی  از معايب او قلمداد شده است .
7. آنچه بيهقی در المحاسن و المساوی گفته است . وی گويد : مأمون گفت شاعر شيعه رعايت انصاف کرد در آنجا که می گويد : انا و اياکم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما
بنا به گفته بيهقی ، آنگاه مأمون ابياتی سرود و در آن علی ( ع ) و اولاد آن حضرت را ستود و علي ( ع ) را بر همگان برتری داد و او را ” اعظم الثقلين ” خواند .
8. آنچه صدوق در عيون اخبار الرضا( ع ) نقل کرده است . وی گويد : روزی عبد الله برمأمون وارد شد . علی بن موسی  الرضا( ع ) نزد مأمون بود . بن مطرق بن ماهان مأمون ازعبد الله پرسيد : درباره اهل بيت چه می گويی ؟ عبد الله گفت : چه توانم گفت درباره سرشتی که با آب رسالت عجين شده و نهالی  که با آب وحی غرس گرديده است ؟ آيا بويی جز مشک هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام می رسد ؟ پس مأمون حقه ای طلبيد که در آن مرواريد بود و دهانش را بدان مروايد پر کرد .
9. آنچه سبط بن جوزی در تذکره الخواص نقل کرده است ، وی گويد : ابو بکر صولی در کتاب الاوراق و غير آن گفته است : مأمون علی  ( ع ) را دوست می داشت. وی به گوشه و کنار مملکت خويش نامه ها فرستاده بود مبنی  بر اين که علی به ابی طالب ( ع ) برترين مخلوقات پس از رسول خداست و کسی  نبايد از معاويه به نيکی ياد کند و چنانچه کسی وی را به نيکی ياد کند خون و مالش مباح است . سپس صولی ، ابياتی از مأمون را که در حق علی بن ابی طالب ( ع ) سروده و طی آنها حضرت را ستوده و محبتش را به وی نشان داده بود ، نقل کرده است .
سبط بن جوزی گويد : همچنين صولی در کتاب الاوراق ذکر کرده است که بر يکی از ستون های  مسجد جامع بصره نوشته شده بود : ” رحم الله عليا انه کان تقيا ” ابو عمر خطابی بدين ستون تکيه می داد . نام وی  حفض بود و يک چشم داشت. اين ابو عمر دستور داد نام علی ( ع ) را از اين شعر بزدانيد . اين خبر را برای مأمون نوشتند . شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوی او آوردند . چون ابو عمر به نزد وی رسيد مأمون از او پرسيد : چرا نام اميرمؤمنان را از آن ستون زدودی ؟ ابو عمر گفت : نام ” علی ” در آن شعر نبود . مأمون گفت : ” رحم الله عليا انه کان تقيا ” ابو عمر گفت : به من گفته بودند که در آنجا نوشته شده است ” انه کان بنيا ” مأمون گفت : دروغت گفته اند بلکه قاف صحيح تر از عين ( چشم ) صحيح توست . و اگر نمی خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم ترا ادب می کردم . سپس دستور داد او رااخراج کنند .

انگيزه طلب کردن مأمون حضرت رضا( ع ) را به خراسان تا او راولی عهد خويش گرداند
گفته شده است سبب اين امر آن بود که رشيد برای  پسرش محمد امين بن زبيده و سپس برای برادرش مأمون و بعد از آن دو ، برای برادرشان قاسم موتمن بيعت گرفته و کار عزل و ابقای قاسم را به دست مأمون سپرده بود . رشيد همين مطلب را در صحيفه ای نوشته آن را در جوف گذارد . وی سپس کشور را ميان امين و مأمون تقسيم کرد . شرق کشور را به مأمون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنی گزيند و غرب کشور را به امين داد و وی را به سکونت در بغداد امر کرد . مأمون در زمان حيات پدرش در مرو به سر می برد . سپس امين پس از مرگ پدرش هارون در خراسان ، مأمون را از ولايت عهدی خلع و با پسر کوچکش بيعت کرد . پس ميان آن دو جنگ در گرفت . وقتی کار بر مأمون تنگ شد ، نذر کرد که چنانچه خداوند وی را بر امين چيره گرداند خلافت را در فاضل ترين فرد از خاندان ابوطالب قرار دهد . پس از چندی هنگامی که مأمون ، برادرش امين را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گرديد ، نامه ای  به رضا ( ع ) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند . صدوق در عيون اخبار الرضا همين وجه را برگزيده است . وی به سند خود از ريان بن صلت روايت کرده است که گفت :
مردم بسياری از اميران و عامه با حضرت رضا ( ع ) بيعت کردند . عده ای هم که از بيعت با رضا ( ع ) ناخشنود بودند بالاخره با وی بيعت کردند و می گفتند : اين از نقشه فضل بن سهل است . مأمون کسی را به سوی  من فرستاد . چون به نزدش رفتم گفت : شنيده ام برخی می گويند بيعت رضا ( ع ) از نقشه فضل بن سهل است ؟ گفتم : آری . گفت : وای بر تو ای ريان ! آيا کسی گستاخی  آن دارد که به نزد خليفه ای که مردم به اطاعت وی در آمده اند ، بيايد و به او بگويد خلافتت را به ديگری واگذار. آيا اين عقلانی است ؟ گفتم : به خدا نه . گفت : اينک من علت اين کار را برای
تو می گويم . ماجرا چنين بود که وقتی محمد برادرم نامه ای به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از اين کار سر باز زدم علی  بن موسی بن ماهان را روانه کرد و به وی دستور داد مرا زنجير کند و طوق بر گردنم افکند . من نيز هرثمه بن اعين را به سجستان و کرمان فرستادم . ولی او شکست خورد و صاحب سرير خروج کرد و بر ناحيه خراسان چيره شد . تمام اين وقايع در يک هفته برای من رخ داد . ديگر نيرويی نداشتم ومالی نيز ، تا با آن خود را تقويت کنم . اميران و مردان جنگاورم را سست و بيم زده می  ديدم . خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم : اين پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان می دهد و او نيز مرابه وی تسليم می کند . پس هيچ راهی بهتر از اين نيافتم که از گناهانم به سوی خدا توبه کنم و در اين امور از وی  ياری بجويم و به حضرتش عزوجل پناهنده شوم . پس دستور دادم اتاقی مهيا و آن را نظافت کنند . غسلی کردم و دو جامه سپيد پوشيدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم
و با نيتی راست با او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را برای من راست گرداند و مرا بر دشمنم چيره کند خلافت را در جايگاهی  که خداوند بدان دستور داده می نهم . پس از اين ، کار من بالا گرفت ، آن طوری که بر محمد پيروز شدم و خداوند خلافت را برای من راست گردانيد . پس دوست داشتم به پيمانی که با خدا بسته بودم وفا کنم . از اين رو هيچ کس را سزاوارتر از ابوالحسن رضا بدين کار نديدم . لذا خلافت رابه آن حضرت واگذار کردم ، ولی او آن را نمی پذيرفت مگر بنا برآنچه که خود می دانی . انگيزه من در گرفتن بيعت برای رضا ( ع ) اين بود .
در حديث ابوالفرج اصفهانی و شيخ مفيد خواهد آمد که : چون حسن به سهل احتمال بيرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وی مهم جلوه داد و بازتابهای اين کار را به او گوشنزدکرد، مأمون پاسخ داد : من با خدا پيمان بسته ام که اگر بر برادرم امين غلبه کردم ، خلافت را به برترين کس از خاندان ابوطالب بسپارم و من کسی  را بر روی زمين برتر از اين مرد نمی دانم .
برخی ديگر گفته اند مأمون از آن جهت با امام رضا ( ع ) بيعت کرد که هر چه در بنی هاشم نگريست کسی را برتر و سزاوارتر از آن حضرت پيدا نکرد . اين وجه با وجهی که پيش از اين نقل شد منافاتی ندارد . يافعی  ور مرآة الجنان می گويد :
علت خواسته شدن امام رضا ( ع ) توسط مأمون به خراسان و قرار دادن او به عنان ولی عهد آن بود که مأمون زمانی که در مرو ( يکی از شهرهای خراسان ) بود ، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند . شمار همه آنان از بزرگ وکوچک سی وسه هزار تن بود . همچنين وی علی ( امام رضا ( ع ) ) را طلبيد و او را بهترين منزل فرود آورد . ياران و نزديکان خاص خويش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی  طالب تأمل کرده اما هيچ يک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا نديده است . سپس با آن حضرت
بيعت کرد . طبری در تاريخ خود گويد : نامه ای از حسن به سهل به بغداد رسيد که در آن نوشته شده بود : اميرمؤمنان ، مأمون ، علی بن موسی بن جعفر را پس از خود وليعهد خويش گردانيده است . انگيزه اين تصميم آن بود که وی در فرزندان عباس و فرزندان علی بن ابی طالب نگريست اما هيچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وی نديد .
صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقی از صولی عبيد الله بن عبد الله بن طاهر روايت کرده است که گفت : فضل بن سهل به مأمون پيشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بيعت با علی بن موسی به خداوند عوجل رسولش تقرب جويد . تا بدين وسيله آنچه در زمان خلافت هارون الرشيد در حق اين خاندان روا شده بود پاک شود . مأمون نيز نتوانست با اين پيشنهاد مخالفت کند … او دوست نمی داشت که پس از خود امام رضا ( ع ) خليفه شود صولی گويد : آنچه عبيد الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است . از جمله آن که : عون بن محمد از محمد بن ابوسهل نوبختی يا
از برادرش برايم روايت کرد که گفت : چون مأمون بر ولی عهد قراردادن رضا ( ع ) مصمم شد گفتم : به خدا سوگند از آنچه در ذهن مأمون می گذرد آگاه خواهم شد که آيا او واقعا خواستار اتمام خلافت بر رضاست يا آن که اين کاراو تصنعی است .
پس نامه ای نوشتم و آن را به دست يکی از خدمتگزارانی  که ميان من و مأمون اسرار محرمانه رد و بدل می کرد ، دادم . در آن نامه چنين نوشتم : ” ذوالرياستين بر عقد ولابت عهدی مصمم است و اين برج هم برج سرطان است و در آن مشتری است . و سرطان اگر چه در آن مشتری هم بر آمده ولی برجی منقلب است و کاری که در اين برج بر آن عزم شود تمام نگردد . با اين وجود ، مريخ در برج ميزان در بيت العاقبة است و اين خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده ، دلالت ميکند . من اميرمؤمنان را از اين کار آگاه کردم تا اگر از طريق کس ديگری بر اين ماجرا پی برد ، بر من سخت نگيرد .” پس مأمون در جواب من چنين نوشت :
” چون پاسخ مرا خواندی آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان . و وای بر تو اگر از چيزی که به من گفتی ، ديگری آگاه شود . و وای بر تو اگر ذوالرياستين از تصميم خود منصرف گردد . زيرا اگر او چنين کند ، گناهش متوجه توست و من می دانم که تو سبب اين کار بوده ای . ” پس دنيا را بر من تنگ آمد و آرزو کردم که ای  کاش نامه ای  برای مأمون نمی نوشتم . پس از مدتی باخبر شدم که فضل بن سهل از اين ماجرا ( امر نحوست وقت ) آگاهی  يافته و از تصميم خود منصرف شده است . زيرااو نيز از علم نجوم به خوبی مطلع بود . پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسيدم و به سوی او رهسپار گشتم و به وی گفتم : آيا در آسمان ستاره ای مبارک تر از مشتری می شناسی ؟ گفت : خير . پرسيدم : آيا در ميان ستارگان ، اختری از مشتری  در حالت طلوعش ، مبارک تر
می شناسی ؟ گفت : خير . گفتم پس بر آنچه عزم کرده ای  بشتاب که فلک در يکی از مبارک ترين حالات خود است . فضل نيز عزم خود را سامان داد . من تا هنگامی که عقد ولايت عهدی رضا بسته شد ، از ترس مأمون خود را از مردم اين دنيا نمی دانستم . حاصل خبر آنکه فضل نوبختی ، که از منجمان بود ، خواست از آنچه در ذهن مأمون می گذرد مطلع گردد .
پس نامه ای به او نگاشت مبنی بر آن که عقد بيعت برای امام رضا در اين هنگام صورت نمی پذيرد و اين موقع بر نحوست کاری که قصد انجام آن را دارد ، دلالت می کند . پس اگر باطن مأمون مانند ظاهرش باشد عقد بيعت رادر آن موقعيت وا می گذارد و آن را به وقت مناسب ديگری موکول می  کند .پس مأمون پاسخ نامه او را نوشت و به وی هشدار داد که مبادا ذوالرياستين از عزم خود در گرفتن بيعت برای  رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذوالرياستين از تصميم خود منصرف شود ، مأمون می داند که منشأ انصراف وی نوبختی بوده است . از طرفی مامون به نوبختی امر کرد که نامه را به سوی او بازگرداند تا مبادا کس ديگری بر مضمون آن آگاهی يابد . سپس نوبختی خبر دار می شود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکی وقت برای عقد بيعت شده است . زيرا او نيز از نجوم بهره داشت . نوبختی می ترسد که انصراف فضل بن سهل از تصميمش به وی نسبت داده شود و موجب گردد که مأمون او را بکشد ، پس سوار شده به نزد فضل می رود و از طريق نجوم او را قانع می کند که وقت برای چنين کاری مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختی از فضل بن سهل در نجوم استاد تر بوده ، کار را بر فضل مشتبه می کند و وی را بر انجام و اجرای تصميمش قانع می سازد .
برخی نيز علت اين امر را چنين ذکر کرده اند که فضل بن سهل اين پيشنهاد را به مأمون ارائه کرد و او نيز از رای او تبعيت نمود . صدوق در اين باره در عيون اخبار الرضا گويد : عده ای گويند فضل بن سهل به مأمون پيشنهاد داد که علی بن موسی الرضا را ولی عهد خود قرار دهد . از جمله کسانی  که اين مطلب را گفته اند ابو علی حسين بن احمد سلامی است که در کتابی که درباره اخبار خراسان تأليف کرده می نويسد : فضل بن سهل ذوالرياستين ، وزير مأمون و گرداننده کارهای او بود . وی  در ابتدا کيش مجوس داشت و بعدا بر دست يحيی بن خالد برمکی اسلام آورد و با او
مصاحبت داشت . همچنين برخی گفته اند . بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدی اسلام اختيار کرد ويحيی بن خالد برمکی ، فضل را برای  خدمت به مأمون انتخاب کرد و به مأمون نزديکش ساخت . پس از مدتی فضل بر يحيی  هم برتری يافت و خود همه امور را بر عهده گرفت . از اين جهت به وی ذوالرياستين می گفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود . پس يک روز که مأمون در پی تعيين جانشين از ميان معاشرانش بود فضل به او گفت : کار من در آنچه انجام داده ام کجا و کار ابومسلم در آنچه انجام داد کجا ؟ مأمون گفت : ابو مسلم خلافت را از قبيله ای به قبيله ای ديگر انتقال می داد و تو از برادری به برادر ديگر و بين اين دو تفاوت همان است که خود می دانی . فضل گفت : من نيز آن را از قبيله ای به قبيله ای  ديگر انتقال می دهم . پس به مأمون پيشنهادکرد که علی  بن موسی الرضارا ولی عهد خود قرار دهد . پس مأمون با آن حضرت بيعت کرد و بيعت برادرش موتمن را لغو کرد .
چون اين خبر به گوش بنی عباس در بغداد رسيد ناخشنود شدند و ابراهيم بن مهدی را به خلافت برگزيدند و با وی بيعت کردند .چون مأمون از اين امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امری ناصواب واداشته است . پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حيله کرد تا او را کشت و نيز علی بن موسی را در بيماريی که به وی عارض شده بود ، مسموم ساخت تا اونيز بمرد . سپس صدوق بعد از ذکر اين مطلب می نويسد : اين حکايتی بود که او علی حسين بن احمد سلامی در کتاب خود آورده است . اما قول صحيح آن است که مأمون به خاطر نذری که ذکر آن گذشت ، آن حضرت را به ولی عهدی خود برگزيد وفضل بن سهل پيوسته با امام رضا ( ع ) دشمنی می کرد و به او کينه می ورزيد و از ولايت عهدی آن حضرت ناخشنود
بود زيرا او نيز از دست پررودگان آل برمک بود .

نامه مأمون به امام رضا ( ع ) و فراخواندن آن حضرت را به سوی  خود و فرستادن کسی که آن حضرت را به سوی او آورد .
صدوق درعيون اخبار الرضا به سند خود از عده ای نقل کرده است که گفتند : چون کارامين ساخته و پرداخته شد و خلافت برای مأمون هموار گرديد ، نامه ای به امام رضا ( ع ) نوشت و او را به سوی خود در خراسان فراخواند . امام نيز عذر و بهانه بسيار آورد اما وی همچنان به آن حضرت نامه می نگاشت و از آن حضرت خواستار آمدن می شد . تا آنجا که امام رضا ( ع ) دانست که چاره ای جز اين ندارد . پس با فرزندش ابوجعفر ( امام نهم ) که هفت سال داشت از مدينه رهسپار شد .
طبری می نويسد : در اين سال ، يعنی سال 200هجری  ، مامون فردی را به نام رجاء بن ابوضحاک ، عموی فضل بن سهل و فرناس خادم را برای آوردن علی بن موسی بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد . محمد بن جعفر در مکه بر مأمون شوريد و خود را اميرمؤمنان خواند . آنگاه خود را به دست جلودی  سپرد و جلودی با او به عراق آمد وی را تسليم حسن بن سهل کرد حسن نيز وی را به همراه رجاء بن ابوضحاک به نزد مأمون در مرو گسيل داشت . طبری نيز اين مطلب را نوشته است . رجاء امام رضا ( ع ) را از مدينه و محمد بن جعفر را از عراق آورد .
صودق در عيون اخبار الرضا به سند خود ار زجاء بن ابوضحاک نقل کرده است که گفت : مأمون مرا مأمور آوردن علی بن موسی الرضا از مدينه کرد . و به من دستور داد که وی را از راه بصره و اهواز و فارس بياورم نه از راه قم . و نيز فرمان داد که شبانه از وی محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم . بنابر اين من از مدينه تا مرو ، همراه علی بن موسی بودم .
ابوالفرج و شيخ مفيد گفته اند : مأموری که ، آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدينه آورد جلودی بود که عيسی بن يزيد نام داشت . اما اين سخن به دور از واقعيت است زيرا جلودی از اميران رشيد و دشمن رضا ( ع ) بود . بنابر اين مأمون او را برای  آوردن امام رضا ( ع ) گسيل نکرده بود . ابو الفرج اصفهانی  در مقاتل الطالبيين ، پس از آن گفته است : مأمون ، امام رضا( ع ) را به حيله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گويد : ” در اين باره گفته شده است ” قسمتی از اين خبر را علی بن حسين بن علی  بن حمزه از عمويش محمد بن علی بن حمزه علوی و قسمتی ديگر
را احمد بن محمد بن سعيد از يحيی بن حسن علوی برايم باز گفته اند . و من اخبار ايشان راجمع کرده ام .
نگارنده : شيخ مفيد در ارشاد پاره ای از اين خبر را به همان نحوی که ابو الفرج آورده ، نقل کرده است اما بدون ذکر سند . و بر آن خبر نيز مطالبی افزوده است ظاهر آنچه اين دو در آن اتفاق نظر دارند ، مفيد از مقاتل نقل کرده است چون نسخه ای از اين کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفيد موجود بوده و وی در جای  ديگری از کتاب ارشاد بدين تصريح کرده است . بنا بر اين ما قسمتی را که اين دو در آن متفق هستند نقل می کنيم و در جايی که بيانات آنان با يکديگر متفاوت است ، خاصه از وی نقل می کنيم : اين دو نوشته اند : مأمون به نزد گروهی از خاندان ابوطالب فرستاد و ايشان را که علی بن موسی  الرضا عليهما السلام نيز در بين آنان بود از مدينه به سوی خود حرکت داد . و دستور داد آنها آنان را از بصره بياورند . کسی که مأمور آوردن ايشان بود به جلودی شهرت داشت . ابو الفرج گويد : او از مردم خراسان بود .
کلينی روايت کرده است که مأمون به امام رضا ( ع ) نوشت راه جبل ( کرمانشاه ) و قم را در پيش نگير بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بيا و در روايت صدوق است که مأمون به ا مام رضا ( ع ) نوشت : از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد . مأمون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدين خاطر منع کرده بود که می دانست شمار شيعيان در آنجاها بسيار است و بيم داشت که مردم اين دو شهر به سوی آن حضرت آيند و به گردش جمع شوند . و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس ، يعنی  شيراز ،و حدود آن شهر عازم خراسان شود . زيرا کسی که از عراق به خراسان می رود ، دو راه در پيش رو دارد يکی راه بصره ، اهواز و فارس و ديگری راه بلاد جبل يعنی  کرمانشاه ، همدان و قم . حاکم در تاريخ نيشابور می نويسد : مأمون ، امام رضارا از مدينه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نيشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد .
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانی نقل کرده است که گفت چون پيک برای حرکت دادن امام رضا (ع ) به خراسان ، وارد مدينه شد من در آن شهر بودم . پس امام رضا ( ع ) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظی کند . در هر بار آن حضرت به سوی قبر باز می گشت و صدايش به گريه بلند می شد . به آن حضرت نزديک شدم و بر او سلام گفتم . او نيز سلامم را پاسخ گفت . به وی تبريک گفتم . وی فرمود : مرا رها کن . من از جوار جدم صلی الله عليه و آله و سلم بيرون می شوم و در غربت می ميرم .
حميری در دلايل از امية بن علی نقل کرده است که گفت : با ابو الحسن ( ع ) در سالی که به حج رفته بود ، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالی که ابو جعفر ( ع ) نيز آن حضرت را همراهی می کرد . ابو الحسن ( ع ) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پايان رساند به سوی مقام رفت و در آنجا نماز گزارد . ابوجعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف می کرد . سپس ابو جعفر ( ع ) به سوی سنگ رفت و در آنجا مدت درازی نشست . موفق به او گفت : فدايت گردم برخيز . ابوجعفر ( ع ) فرمود : نمی خواهم هرگز از اينجا جدا شوم مگر آن که خدا
خواهد . در چهره اش اثار غم و اندوه هويدا بود . موفق به نزد ابو الحسن ( ع ) رفت و گفت : فدايت گردم ابوجعفر در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد . آنگاه ابو الحسن ( ع ) برخاست و پيش ابوجعفر رفت و به اوفرمود : عزيزم برخيز . ابو جعفر پاسخ داد : نمی خواهم از اينجا جدا شوم . امام فرمود : آری عزيزم . سپس گفت : چگونه برخيزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتی که ديگر به سوی آن باز نمی گردی . امام رضا ( ع ) فرمود : برخيز عزيزم . ابوجعفر نيز برخاست .

آمدن امام رضا ( ع ) به نيشابور
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت کرده است ، چون رضا ( ع ) به نيشابور واردشد در محله ای به نام قزوينی ( غزينی ) فرود آمد . در اين محله ، حمامی بود که امروز به حمام رضا معروف است . در آنجا چشمه کم آبی وجود داشت . امام بر آن کسی را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا که آب بسيارفزونی گرفت و از بيرون کوچه حوضی ايجاد کرد که چند پل می  خورد تا آن حوض ، آب از آن فرود می آمد سپس امام رضا ( ع ) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل کرد و سپس از آن بيرون آمد و در کنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد می شدند و در آن غسل می کردند و برای تبرک از آب آن می نوشيدند و در کنار محل آن چشمه نماز می گزاردند و حاجات خود را از خداوند عزوجل طلب می کردند. اين چشمه معروف به ” چشمه کهلان ” است که امروز نيز مقصود نظر مردمان می باشد .

حديث سلسله الذهب
در کتاب فصول المهمه نوشته ابن صباغ مالکی آمده است که مولی السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الکريم وازن گفته است در محرم سال 596مؤلف تاريخ نيشابور در کتابش نوشته است : چون علی بن موسی الرضا ( ع ) در همان سفری که به فضيلت شهادت نايل آمد ، به نيشابور قدم نهاد در هودجی  پوشيده و بر استری سياه و سفيد نشسته بود . شور و غوغا در نيشابور بر پا شد .
پس دو پيشوای حافظ احاديث نبوی و رنج بردگان بر حفظ سنت محمدی ، ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی ، که عده بيشماری از طالبان علم و محدثان و راويان و حديث شناسنان ، آن دو را همراهی می کردند ، نزد امام رضا ( ع ) آمده عرض کردند : ای  سرور بزرگ ، فرزند امامان بزرگ ، به حق پدران پاک و اسلاف گرامي ات نمی خواهی  روی نيکو و مبارک خود را به ما نشان دهی و برای ما حديثی از پدرانت از جدت محمد ( ص ) روايت کنی ؟ ما تو را به او سوگند می دهيم . پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده ها را از هودج کنار زنند . چشمان خلايق به ديدار چهره مبارک آن حضرت منور گرديد .آن حضرت دو گيسوی بافته شده داشت که بر شانه اش افکنده بود . مردم ، از هر طبقه ای  ايستاده بودند و به وی  می نگريستند . گروهی فرياد می کردند و دسته ای می  گريستند و عده ای روی در خاک می ماليدند و گروهی نعل استرش را می بوسيدند . صدای  ضجه و فرياد بالا گرفته بود .
پس امامان و عاما و فقها فرياد زدند : ای مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و برای  شنيدن چيزی که شما را نفع می بخشد سکوت کنيد و ما را با صدای ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد . ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسی در صدد املای حديث بودند .
پس علی بن موسی الرضا ( ع ) فرمود : حديث کرد مرا پدرم موسی کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش علی زين العابدين از پدرش حسين شهيد کربلا از پدرش علی بن ابی طالب که گفت : عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلی  الله عليه و آله و سلم سبحانه و تعالی می فرمايد : کلمه ” لا اله الا الله ” دژ من است . هر که آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن که به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است .
سپس پرده هودج را افکند و رفت . پس نويسندگانی  که اين حديث را نوشتند شماره کردند افزون بر بيست هزار نفر بودند . و در روايتی  که بيست و چهار هزار مرکب دان ، به جز دوات ، در آن شمارش شد .

رسيدن امام رضا ( ع ) به مرو
ابوالفرج و شيخ مفيد در تتمه گفتار سابق خويش آورده اند که جلودی آن حضرت رابا همراهان خود از خاندان ابوطالب بر مأمون وارد کرد . مأمون همراهان امام را در يک خانه و علی بن موسی  الرضا ( ع ) را در خانه ای ديگر جای داد . مفيد گويد : مأمون امام را مورد اکرام و بزرگداشت قرار داد . بيعت امام رضا ( ع ) به عنوان ولايت عهدي شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود در حديثی روايت کرده است : چون امام رضا ( ع ) به مرو آمد ، مأمون به آن حضرت پيشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذيرد . اما آن حضرت امتناع کرد و در اين باره گفت و گوهای بسيار در گرفت که حدود دو ماه طول کشيد . و در تمام اين مدت امام رضا ( ع ) از پذيرش آن پيشنهاد سر باز مي زد .
شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود می گويد : انگاه مأمون کس به نزد آن حضرت فرستاد که من می خواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم . نظر شما در اين باره چيست ؟ امام رضا ( ع ) با اين پيشنهاد مخالفت کرد و گفت : پناه می دهم تو را به خدای ای اميرمؤمنان از اين سخن و از اين که کسی آن را بشنود . پس مأمون بار ديگر يادداشتی به آن امام داد که : حال که از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد می شود امتناع می کنی پس بايد ولايت عهدی مرا بپذيری . امام ( ع ) به سختی از اين کار امنتاع کرد . مأمون آن حضرت را خصوصی پيش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسی ديگر حضور نداشت به آن حضرت گفت : من در نظر دارم کار فرمانروايی مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز زنم . امام رضا ( ع ) پاسخ داد : از خدای بترس ای اميرمؤمنان که نيرو و توان چنين کاری را ندارم . مأمون گفت : پس تو را ولی  عهد می کنم . امام فرمود : ای اميرمؤمنان ! مرا از اين کار معاف کن . مأمون سخنی گفت که از آن بوی تهديد می آمد و ضمن آن به امام ( ع ) گفت : عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد که يکی از آنان جد تو اميرمؤمنان علی بن ابی طالب بود و درباره کسی که با آن شش نفر راه خطا بپويد شرطکرد که گردنش را بزنند . و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته ام بپذيری و من گريزی  از آن ندازم . امام رضا ( ع ) به وی گفت : من خواسته تو را مبنی بر ولی عهد کردن خودم می پذيرم بدان شرطکه نه امر کنم و نه نهی . نه فتوا دهم و نه داوری کنم . نه کسی را منصوب و نه کسی  را معزول گردانم و هيچ چيزی را که برپاست تغيير ندهم . مأمون همه اين شرايط را پذيرفت .
سپس مفيد می گويد : شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسی بن سلمه نقل کرده است که گفت : من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم . در آنجا شنيدم روزی  ذوالرياستين بيرون آمد و گفت : شگفتا ! امر شگفتی  ديدم . از من بپرسيد که چه ديده ام ؟ گفتند : خدايت نکو گرداند چه ديدی ؟
گفت : مأمون به علی بن موسی الرضا می گفت : من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است برداشته به گردن شما اندازم ، ولی ديدم که علی بن موسی می گفت : ای اميرمؤمنان من تاب و توان چنين کاری را ندارم . من هرگز هيچ خلافتی را بی ازرش تر از اين خلافت نديدم که مأمون شانه از زير آن تهی می کرد و به علی بن موسی الرضا واگذارش می کرد و او هم از پذيرش آن خودداری می کرد و به مأمون بازش می گرداند .
شيخ مفيد در ادامه گفتارش می نويسد : گروهی از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت کرده اند : چون مأمون تصميم گرفت ولی عهدی خود را به حضرت رضا ( ع ) واگذارد ، فضل بن سهل را فرا خواند و او را از تصميم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند . فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مأمون رفتند . حسن بازتابهای اين تصميم را در نظر مأمون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهای بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد . مأمون گفت : من با خدا پيمان بسته م که چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم ، خلافت را به
برترين کس از خاندان ابوطالب واگذارم و هيچ کس را برتر از اين مرد بر روی  زمين نديده ام . چون حسن و فضل عزم مأمون را بر اجرای  چنين تصميمی محکم و استوار يافتند از مخالفت با او دست کشيدند . آنگاه مأمون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا ( ع ) فرستاد تا ولی عهدی را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا ( ع ) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سر باز زد . حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پای می  فشردند تا اين که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مأمون بازگشتند و موافقت امام رضا ( ع ) را با
ولايت عهدی به اطلاع وی رساندند . مأمون از اين بابت خوشحال شد .
ابو الفرج اصفهانی نيز در تتمه کلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل کرده جز آن که افزوده است : پس مأمون فضل و حسن را به نزد علی  بن موسی روانه کرد . آن دو پيشنهاد مأمون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خودداری  می کرد . آن دو همچنان اصرار می کردند و امام امتناع می کرد تا آن که يکی از آن دو گفت : اگر بپذيری که هيچ ، و گر نه ما کار تو را می سازيم و بنای تهديد گذاردند . سپس يکی از آنان گفت : به خدا سوگند مأمون مرا امر کرده که اگر با خواست ما مخالفت کنی گردنت را بزنم .
نگارنده : در صفحات آينده خواهيم گفت که حسن بن سهل پيش از بيعت با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود . و ظاهرا مأمون هنگامی که تصميم داشت با امام رضا ( ع ) بيعت کند او را به خراسان فرا خوانده بود و چون کار بيعت تمام شد وی دوباره از خراسان به عراق بازگشت .
شيخ مفيد می نويسد : مأمون در روز پنج شنبه مجلسی  برای خواص از ياران و نزديکان خود تشکيل داد . فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام کرد که مأمون تصميم گرفته ولی عهدی خود را به علی بن موسی  واگذار کند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگی برای  پنج شنبه آينده برای بيعت با امام رضا ( ع ) به مجلس مأمون حاضر شوند و به اندازه حقوق يک سال خود از مأمون بگيرند . چون روز پنج شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجيان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مأمون روان شدند . مأمون نشست و برای حضرت رضا دو تشک و پشتی بزرگ گذاردند به طوری که به پشتی و تشک مأمون متصل می شد . حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه ای بود و شمشيری نيز داشت . آنگاه مأمون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستين کس با امام ( ع ) بيعت کند . حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه ای که پشت دست به طرف خود آن حضرت و کف آن به روی مردم بود .
مأمون گفت : دست خود را برای بيعت باز کن . امام ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) اين گونه بيعت می کرد . پس مردم با آن حضرت بيعت کردند و کيسه های  پول را در ميان نهادند و سخنوران وشاعران برخاسته اشعاری درباره فضل رضا ( ع ) و آنچه مأمون در حق آن حضرت انجام داده بود ، سخنها گفتند و شعرها سرودند . پس ابو عباد ( يکی از وزرای مأمون و نويسنده نامه های  محرمانه دربار او ) عباس بن مأمون را فرا خواند . عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد . مأمون به او امر کرد که بنشيند . سپس محمد بن جعفر را صدا کردند . فضل بن سهل
گفت : برخيز . محمد بن جعفر برخاست تا به نزيک مأمون رفت و همانجا ايستاد و دست مأمون را نبوسيد به او گفته شد : برو جلو و جايزه ات را بگير .مأمون نيز وی را صدا کرد و گفت : ای ابوجعفر به جای خويش برگرد . او نيز بازگشت . سپس ابوعباد يکايک علويان و عباسيان را صدا می زد و آنان پيش می آمدند و جايزه خود را دريافت می کردند . تا آن که مالهای بخششی  تمام شد . سپس مأمون به امام رضا ( ع ) عرض کرد . برای مردم خطبه ای بخوان و با ايشان سخنی بگوی . امام رضا ( ع ) به خطبه ايستاد و خدای را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود : همانا از
برای ما بر شما حقی است به واسطه رسول خدا ( ص ) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقی است . چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است – در آن مجلس به جز از آن حضرت سخن ديگری نقل نشده است .
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالی از حسين بن احمد بيهقی از محمد بن يحيی  صولی از حسن بن جهم از پدرش روايت کرده است که گفت : مأمون بر فراز منبر آمد تا با علی بن موسی الرضا ( ع ) بيعت کند . پس گفت : ای مردم ! بيعت با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی ابی طالب برای شما محقق شده است به خدا سوگند اگر اين نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عزوجل شفا می يابند .
طبری  می نويسد : مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب را ولی عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وی را رضای آل محمد ( ص ) ناميد و به لشکرش دستور داد جامه سياه را از تن به در کنند و به جای آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه کشور اطلاع داد . اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201به وقوع پيوست .
صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقی از ابو بکر صولی  از ابوذر کوان از ابراهيم بن عباس صولی نقل کرده است که گفت : بيعت با امام رضا( ع ) در پنجم ماه رمضان سال 201انجام پذيرفت .
شيخ صدوق و ابوالفرج اصفهانی نوشته اند : مأمون فرمان داد سکه ها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا ( ع ) بزنند و اسحاق بن موسی را امر کرد که با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسی  با مردم به حج برود و در هر شهری از ولايت عهدی  حضرت رضا ( ع ) خطبه خواندند . ابوالفرج گويد : احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت کرد و شيخ مفيد گويد :
احمد بن محمد بن سعيد از يحيی بن حسن علوی نقل کرده است که گفت که : از عبد الحميد بن سعيد شنيدم که در اين سال بر منبر رسول خدا ( ص ) در مدينه خطبه می خواند . پس در دعا برای آن حضرت گفت : خدايا ! نکو گردان کار ولی عهد مسلمانان علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب عليهم السلام را .
ستة اباءهم ما هم افضل من يشرب صوب الغمام
و از جمله شاعرانی که بر آن حضرت درآمد دعبل بن علی خزاعی ، رحمه الله عليه بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت : من قصيده ای  گفته و با خود پيمان بسته ام که پيش از آن که آن را برای شما بخوانم برای کسی  ديگر نخوانم . امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وی  فرمود : شعرت را بخوان . دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند :
مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت ، سپس خادمی را فرستاد و به وسيله او پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود : به دعبل بگو درسفر خود از اين پول خرج کن و عذر ما را بپذير . دعبل به آن خادم گفت : به خدا سوگند من نه پولی می خواهم و نه برای پول اينجا آمده ام ولی بگو يکی از جامه هايش را به من بدهد .
امام رضا ( ع ) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت : اين پولها را بگير و جبه ای از جامه های خود را بدو داد . دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد ، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وی بخرند اما او نداد و گفت : به خدا يک تکه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت . سپس از قم بيرون شد . گروهی  وی را تعقيب کرده راه را بر وی  بند آوردند و آن جبه را گرفتند . دعبل دوباره به قم برگشت و درباره باز پس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت . اما آنان پاسخ دادند : ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولی اگر بخواهی اين هزار دينار را به تو می دهيم . دعبل گفت : پاره ای از آن جبه را نيز بدهيد . پس آنان هزار دينار و پار ای از آن جبه به وی دادند .
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبدالله معتز گفت :
و اعطاکم المامون حق خلافة لنا حقها لکنه جاد بالدنيا
فمات الرضا من بعد ما قد عملتم ولاذت بنا من بعده مرة اخری

صورت عهدنامه ای که مأمون به خط خود ولايت عهدی  امام رضا ( ع ) را در آن نوشت
مأمون به خط و انشای خويش عهدنامه ولايت عهدی  امام رضا( ع ) را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا ( ع ) نيز به خط شريف خود بر اين عهد نامه نگاشت و اين عهد نامه را عموم مورخان ياد کرده اند . علی  بن عيس اربلی در کشف الغمة می نويسد : در سال 670 يکی از خويشانم از مشهد شريف بدينجا آمد و با وی عهد نامه ای بود که مأمون به خط خويش آن را نوشته بود . در پشت اين عهد نامه خط امام ( ع ) بود . پس جای قلمهای وی را بوسيدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و ديدن اين عهد نامه را از الطاف و نعمتهای  الهی پنداشتم و اينک آن
را حرف به حرف نقل می کنم آنچه به خط مأمون در اين عهد نامه نوشته شد ، چنين است :
” بسم الله الرحمن الرحيم . اين نامه ای است که عبد الله بن هارون رشيد ، امير مؤمنان ، آن را به ولی عهد خود علی بن موسی بن جعفر نگاشته است . اما بعد همانا خداوند عزوجل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبرانی  برگزيد که به سوی او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدی پيامبر پيش از خود را تصديق کرده است . تا اين روز که دوره نبوت پس از مدتی فترت و کهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحی و نزديک شدن قيامت به محمد ( ص ) خاتمه يافت .
پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و کتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابی که از پيش رو و پشت سر باطن را بدان راه نيست و تنزيلی است از جانب خداوند حکيم و ستوده
که در آنچه حلال و حرام کرده و بيمی و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهی کرده هرگز تصور باطلی نمی رود تا حجتی رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهی و هلاکت سپارد از وری بينه و دليل و آن کس که به نور هدايت زندگی  جاويدان يافته از روی بينه و دليل باشد ، و يقينا خداوند شنوای داناست . پس پيامبر ( ص ) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيکو به سوی خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيری  با دشمنان دين مأمور شد تا اين که خداوند او را نزد خود برد و آنچه بود برای وی برگزيد .
چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحی و رسالت را به محمد ( ص ) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خدای تعالی در طاعتی است که به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهای آن بر پا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد . بنابر اين بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده است خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پيروی کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستی کمک و ياری کنند . و اگر بر خلاف اين دستور عمل کنند ، ريشه اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه شان آشکار و شکست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل می شود .
پس بر کسی که خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين کرده است سزاوار است که خود را در راه کوشش برای  خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهايی بکند که با احکام خدا و مسؤوليتی که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حکم کند همان گونه که خداوند عزوجل به داوود می فرمايد : ای  داوود ما تو را در روی زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حکم کن و از هوای نفس پيروی مکن که تو را از طريق خدا گمراهت سازد و کسانی که از راه خدا گمراه می شوند برای آنان عذاب سختی است زيرا که روز حساب را فراموش کرده اند. و نيز خدادند عزوجل فرمود : پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام می دهند بازخواست خواهيم کرد .
و نيز در خبر است که عمر بن خطاب گفت : اگر در کرانه فرات بره ای تباه گرد می ترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسؤوليت فردی يی که بين خود و خدای خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمی  قرار گرفته پس چگونه است حال کسی که مسؤوليت اجتماعی را به عهده دارد ؟ در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوی اوست که توفيق عصمت و نگهداری  کرامت فرمايد و به چيزی هدايت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودی و رحمت خدا رستگاری فراهم آيد. و در ميان امت آن که از همه بيناتر و برای خدا در
دين بندگان او خير خواهتر از خلايقش در روی  زمين است خليفه ای است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش ، فکر ونظرش را درباره کسی که ولی عهدی او را بر عهده می گيرد به کار برد و کسی را به رهبری  مسلمانان برگزيند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهی  و ضديت ميان يکديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع کند . زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولی عهدی را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفای خود در استوار داشت آن مقام الهام فرموه که کسی را برای اين کار انتخاب کنند که سبب زيادی  نعمت و مشمول عافيت شود .
و خداوند مکر و حيله اهل شقاق و دشمنی و کوشش تفرقه اندازان و فتنه جويان را در هم شکند . از موقعی که خلافت به اميرمؤمنان رسيده است تلخی طعم آن راچشيده و از سنگينی بار خلافت و تکاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشکلی را که خليفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دين بايد انجام دهد ، دانسته است . از اين رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازی دين و ريشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است ، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه کرده است . انديشه در اين مسأله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشی بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام ديدار خدا، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و برای ولی عهدی کسی را برگزيد که حال امت را مراعات کند و در فضل و دين و پارسايی و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و ادای  حق او بيشتر از ديگران به وی اميد بسته شود .
از اين رو برای رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولی عهد کسی را به او الهام فرمايد که خشنودی و طاعت خدا در آن باشد و در طلب اين مقصود ، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و علی بن ابی طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاخ علم و مذهب و شخصيت بسيار بررسی کرد ، تا آن که به رفتار و کردار همگی آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش در آورد و خصوصيات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجای  آوردن کوشش فراوان در انجام فرمايشهای الهی و ادای حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان ، کسی را که برای احراز اين مقام انتخاب کرد علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب است . زيرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنی ظاهر و زهد بی شائبه و بی اعتنايی او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وی از همه بهتر و بالاتر ديد و برای او آشکار شد که همگی زبانها در فضيلت او متفق و سخن درباره اش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان کودکی و جوانی و پيری آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولی  عهدی و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا ، به نام او بست و خدا نيک می  داند که اين کار را برای از خود گذشتگی در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايی در روزی که مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان به پا خيزند ، انجام داد .
اکنون اميرمؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت می کند که ضمن اظهار سرور و شادمانی در امر بيعت پيشدستی کنند و بدانند که اميرمؤمنان طاعت خدا را بر هوای نفس درباره فرزند و اقوام و نزديکان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد . زيرا که او مورد پسند و رضای اميرمؤمنان است . پس ای خاندان اميرمؤمنان و کسانی که از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و برکاتش و به حسن قضای او درباره دين و بندگانش برای اميرمؤمنان و برای علی بن موسی الرضا پس از او بيعت کنيد . چنان بيعتی که دستهای شما باز و سينه هايتان گشاده باشد و بدانيد که اميرمؤمنان اين کار را برای اطاعت امر خدا و برای خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد که مرا بدين امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصراری بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد که اين کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع استقامت امور شما مؤثر است و فايده آن به شما باز می گردد و بشتابيد به سوی  طاعت خدا و فرمان اميرمؤمنان که اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد ” .
اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت .

آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا ( ع ) نگاشته شده است
” بسم الله الرحمن الرحيم . ستايش و سپاس خدای  راست که آنچه خواهد به انجام رساند . زيرا نه فرمانش را چيزی باز گرداند و نه قضايش را مانعی باشد . به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينه ها را می داند ، و درود بر خدا و بر پيامبرش محمد پايان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکيزه او باد .
من ، علی موسی بن جعفر ، می گويم : همانا اميرمؤمنان که خدا او را در استواری  کارها کمک کند و به او رستگاری و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران از حق ما نشناخته بودند باز شناخت. رشته رحم و خويشاوندی را که از هم گسيخته شده بود به هم پيوست و دلهايی را که بيمناک شده بودند ايمنی بخشيد . بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نياز مستغنی  کرد . و تمام اين کاره را به منظور خشنودی پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشی از غير او نخواست که خداوند شاکران به زودی جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند .
او ولايت عهد امارت کبرای خود را به من واگذار کرد چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده دار آن گردم پس هر کس گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داد بگشايد و رشته ای را که خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت حريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است . زيرا با اين کار امام را حقير کرده و پرده اسلام را از هم دريده است . رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است . آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسيبهای  ناشی از آن اعتراض نکردند زيرا از پراکندگی کار دين و از به هم خوردن رشته اتحاد مسلمانان می ترسيدند و اين ترس بدان جهت بود که مردم به زمان جاهليت نزديک بودند و منافقان هم انتظار می کشيدند تا راهی برای ايجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد درميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پيامبرش مطابق باشد . هيچ خون محترمی را نريزم و مال و ناموس کسی را مباح نکنم ، مگر اين که حدود الهی ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح کرده باشد ، تا حدود توانايی و امکان در انتخاب افراد کاردان و لايق بکوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسک ول خواهم بود که او فرمايد : به پيمان وفا کنيد که نسبت به انجام آن مسؤول هستيد . و اگر از خود چيز تازه ای به احکام الهی افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل کردم ، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود . و پناه می  برم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبت به سوی او رو می کنم که توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد . و من نمی دانم که به من و شما چه خواهد شد . حکم و فرمانی نيست مگر برای خداوند او به حق داوری  می کند و بهترين جداکنندگان است . لکن من برای امتثال امر اميرمؤمنان اين کار را بر عهده گرفتم و خشنودی او را برگزيدم . خداوند من و او را نگاهداری کناد . خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است . اين نامه را در حضور اميرمؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيی بن اکثم و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن أشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان ، در ماه رمضان سال 201 به خط خود نوشتم . “

گواهان طرف راست
يحيی بن اکثم در پشت و روی اين مکتوب گواهی داده و از خداوند خواسته که اميرمؤمنان و همه مسلمانان خجستگی اين عهد و ميثاق را دريابند . عبدالله بن طاهر به حسين به خط خويش در تاريخی که در اين عهد نامه مشخص است گواهی خود را بر آن نوشته است .
حماد بن نعمان نيز پشت و روی اين عهد نامه را گواهی  کرده است و بشر بن معتمر نيز در همان تاريخ مانند همين گواهی را داده است .

گواهان طرف چپ
اميرمؤمنان ، که عمرش دراز باد ، خواندن اين صحيفه ، يعنی صحيفه ميثاق ، را مرسوم ساخت . اميدوارم بدين ميثاق و به حرمت سرورمان رسول خدا ( ص ) ، از صراطگذر کند . ميان روضه و منبر بر سرهای شاهدان ، به چشم و گوش بنی هاشم و ساير اوليا و انصار پس از کامل شدن شروطبيعت بر آنان بدانچه اميرمؤمنان حجت را بر همه مسلمانان تمام کند و شبهه ای را که انديشه های  نادانان پيش می کشيدند ، باطل سازد و خداوند مؤمنان را بر آنچه شما برآنيد وا مگذارد و فضل بن سهل به امر اميرمؤمنان در همان تاريخ در اين عهد نامه نوشت .
اين مطلبی بود که مؤلف کشف الغمه آن را ذکر کرده بود . سبط بن جوزی در تذکره الخواص در اين باره گويد : آنگاه اين عهد نامه در جميع آفاق و در کعبه و ميان قبر رسول الله ( ع ) و منبر وی خوانده شد و خواص مأمون و بزرگان دانشمند بر آن شهادت دادند . از اين جمله است شهادت فضل بن سهل که به خط خويش نوشته :
” شهادت دادم بر اميرمؤمنان عبد الله مأمون و برابو الحسن علی بن موسی بن جعفر بدانچه واجب گرداندند تا حجتی بر آنان برای مسلمانان باشد . و بدان شبهه جاهلان را باطل کنند . فضل بن سهل در تاريخ مذکور نوشته است : و عبد الله بن طاهر نيز به مانند همين امر را شهادت داده است . و يحيی اکثم قاضی و حماد بن ابوحنيفه و ابوبکر و وزير مغربی و بشر بن معتمر به همراه گروه بسياری از مردم بر اين امر شهادت دادند .

صورت درهمی که در زمان امام رضا ( ع ) به امر مأمون ضرب شد
چنان که مؤلف کتاب مطلع الشمس و از گروهی از علماو مجتهدان گواهی گرفته است و آنان به خط و مهر خود آن را تأييد کرده اند ، شکل درهمی که در زمان امام رضا ( ع ) و به فرمان مامون ضرب شد و اصل صورت به خط کوفی است و با خط نسخ نيز نقش گرديده چنين است :
در وسط يکی از دو طرف سکه در هفت سطر چينن حک شده است :
الله
محمد رسول الله
المامون خليفه الله
مما امر به الامير الرضا
ولی عهد المسلمين علی بن موسی
ابن علی بن ابی طالب
ذوالرياستين
و در طرف ديگر سکه در چهار سطر چنين حک شده است :
لا اله الا الله
الله وحده
لا شريک له
المشرق
و بر يکی از دو طرف درهم به شکل دايره وار نوشته شده است :
” محمد رسول الله ارسله بالهدی و دين الحق ليظهره علی الدين کله و لو کره المشرکون ” .
و بر طرف ديگر شکل دو دايره داخلی و خارجی به چشم می خورد که بر دايره داخلی  چنين نوشته اشده است : ” بسم الله ضرب هذا الدرهم بمدينة اصبهان سنة اربع و
مأئتين ” .
و بر دايره خارجی چنين نوشته شده است : ” فی بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المومنون ” .
شايان تذکر است که کتابت اين درهم ، اگر درست باشد ، تاييد می کند که وفات امام رضا ( ع ) در سال 206 بوده و بدين ترتيب قولی  که وفات آن حضرت را در سال 203 يا کمتر دانسته اند تضعيف می شود . مگر آنکه بگوييم اين درهم ، پس از وفات امام ( ع ) و فقط به منظور تبرک به نام آن حضرت ضرب شده و ضرب آن به فرمان مأمون نبوده است . ( و الله اعلم ) .