مُهر شدن قلب
حدیث
عيون أخبار الرضا عليه السلام : حدّثنا محمّد بن أحمد السنانى ، قال : حدّثنا محمّد بن أبى عبد اللَّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى عن عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى ، عن إبراهيم بن أبى محمود ، قال :
سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام … عَن قَولِ اللَّهِعزّ وجلّ : (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ). قالَ : الخَتمُ : هُوَ الطَّبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبَةً عَلى كُفرِهِم ، كَما قالَعزّ وجلّ : (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً)
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام: ابراهيم بن ابى محمود گفت: از امام رضا عليه السلام تفسير آيه شريف: ( خداوند، بر دلها و شنوايى آنان، ختم نهاد) را پرسيدم .
امام فرمود : «ختم، [همان] طبع (مُهر زدن) بر دل كافران به سبب كُفر آنهاست ، چنان كه خداوند فرموده : ( بلكه خداوند به خاطر كفرشان بر دلهاى آنان، طبع (مُهر) نهاده ، پس جز عدّه اندكى از آنها ايمان نخواهند آورد) .
شرح
يكى از تعبيرهاى هشتگانه قرآن – كه از بيمارىهاى فكرى و روحى به حساب مىآيد – ، «مُهر شدن قلب» است . تعبيرهاى ديگر، عبارت اند از : بيمارى قلب ، قساوت قلب ، انحراف قلب ، زنگار قلب ، كور شدن قلب ، قُفل شدن قلب و مردن قلب .براى توضيح اجمالى بيمارى «مُهر شدن قلب» و حديث مورد نظر، نكات در پى، قابل توجّه اند :
۱ . قرآن كريم از بيمارى «مُهر شدن قلب»، دو تعبير دارد : يكى «ختم» و ديگرى «طبع» . تعبير اوّل ، پنج بار ، و تعبير دوم ، يازده بار در قرآن به كار رفته است .
۲ . از نظر لغوى، «طبع» عبارت است از: چيزى را به شكل خاصّى در آوردن ؛ ولى «ختم»، به معناى زدنِ مُهر يا نگين نقشدار خاصّى است كه در مُهر و موم كردن پايانِ نامه و يا چيزهايى كه مىخواهند دست نخورده باقى بماند ، به كار مىرود . بنا بر اين، «طبع»، اعم از «ختم» است ؛ يعنى هر «ختم»، «طبع» هم هست ، ولى هر «طبع» ، «ختم» نيست .
۳ . در قرآن كريم، «ختم» و «طبع»، هر دو به يك معنا، يعنى «مُهر شدن قلب» به كار رفتهاند. حديثى هم كه در متن آمد ، بر اين معنا تأكيد نموده است .
۴ . مُهر شدن قلب ، نوعى بيمارى روحى و قلبى است كه ابتلا به آن ، طبيعت فكرى و روحى انسان را تغيير مىدهد و به سبب آن در آدمى، حالت و طبيعتى پديد مىآيد كه ديگر نمىتواند حقايق عقلى و قلبى را درست تشخيص دهد .
۵ . نكتهاى كه در تعبير «طبع» وجود دارد، اين است كه تكرار كارهاى ناشايست سبب مىشود كه طبيعت نخستين انسان تغيير كند و ناشايستگى ، به صورت طبيعت دوم او در آيد .
۶ . نكتهاى كه در تعبير «ختم» وجود دارد، اين است كه فساد و تباهىِ طبيعت نخستين انسان، به معناى مسدود شدن همه راههاى نجات بر او ، و پايان يافتن اميد به رستگارى اوست .
۷ . عامل ابتلاى انسان به بيمارى «مُهر شدن قلب» از نظر قرآن ، انواع كارهاى زشت و ناشايست اند .
توضيح ، اين كه: هر عمل ناشايستى ، اثر خاصّى بر انديشه و روان انسان دارد و تكرار كارهاى زشت ، اثر ياد شده را تشديد مىكند ، تا آن جا كه طبيعت نخستين انسان ، به كلّى دگرگون مىشود و زنگارهاى ناشى از كارهاى ناشايست، به صورت طبيعت ثانوى با انديشه و روان انسان، همراه مىگردند . قرآن ، از اين حالت ، به «مُهر شدنِ قلب» تعبير مىكند .
در آيات گوناگونى، به عوامل ابتلاى انسان به بيمارى «طبع» و «ختم» اشاره شده است؛ليكن مبدأ اصلى همه عوامل اين بيمارى، پيروى از تمايلات نفسانى است كه در اين آيه بِدان اشاره شده است :
(أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ .هيچ ديدى آن كسى را كه هوس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم، گمراه كرد و بر گوش و قلبش مُهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت ؟ ديگر بعد از خدا، چه كسى او را هدايت مىكند؟! آيا متذكّر نمىشويد؟!) .
اين سخن، بدين معناست كه هواپرستى سبب مىشود كه قلب شخص هوسران ، به تدريج ، به بيمارى «ختم» و «طبع» مبتلا شود و در نتيجه ، گوش عقل و قلب او مُهر و موم و ديده بصيرتش كور شود و بدين سان، راههاى شناخت عقلى و قلبى او مسدود مىگردد و در چنين حالى ، مرگ معنوى او فرا مىرسد و ديگر هيچ اميدى به هدايت او نيست .
دعا ، توبه و استغفار
حدیث
التوحيد : حدّثنا عليّ بن أحمد بن عمران الدقّاق ، قال : حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي ، قال : حدّثنا عبيداللَّه بن موسى أبى تراب الرويانى ، عن عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى ، عن إبراهيم بن أبى محمود ، قال :
قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام : يَابنَ رَسولِ اللَّه ، ما تَقولُ ، فِى الحَديثِ الَّذى يَرويه النّاسُ عَن رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله أنَّهُ قالَ : «إنَّ اللَّهَ تَبارَك وتَعالى يَنزِلُ كُلَّ لَيلَةٍ إلَى السَّماءِ الدُّنيا»؟
فَقالَ عليه السلام : لَعَنَ اللَّهُ المُحَرِّفينَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ، وَاللَّهِ ما قالَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله كَذلِك ، إنَّما قالَ صلى اللَّه عليه و آله : «إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُنزِلُ مَلَكاً إلى السَّماءِ الدُّنيا كُلَّ لَيلَةٍ فِى الثُّلُثِ الأَخيرِ ، ولَيلَةَ الجُمُعَةِ فى أوَّلِاللَّيلِ ، فَيَأمُرُهُ فَيُنادى : هَل مِن سائِلٍ فَاُعطيهِ ؟ هَل مِن تائِبٍ فَأتوبَ عَلَيهِ ؟ هَل مِن مُستَغفِرِ فَأَغفِرَلَهُ ؟ يا طالِبَ الخَيرِ أقبِل ، يا طالِبَ الشَرِّ أقصِر . فَلا يَزالُ يُنادى بِهذا حَتّى يَطلُعَ الفَجرُ ، فَإِذا طَلَعَ الفَجرُ عادَ إلى مَحَلِّهِ مِن مَلَكوتِ السَّماءِ» ، حَدَّثَنى بِذلِكَ أبى عَن جَدّى ، عَن رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله .
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام : ابراهيم بن ابى محمود گفت : به امام رضا عليه السلام گفتم : در باره حديثى كه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت مىكنند كه «خداوند – تبارك و تعالى – هر شب به آسمان دنيا فرود مىآيد»، چه مىفرمايى ؟
فرمود : «خداوند از رحمت و آمرزش خود دور سازد كسانى را كه كلمات و گفتارها را از جاى خود تغيير مىدهند . به خدا سوگند ، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله چنين نفرموده است ؛ بلكه فرموده : خداوند در يك سومِ آخر هر شبى و هر شب جمعه از اوّل آن ، فرشتهاى را به آسمان دنيا مىفرستد و به او فرمان مىدهد تا ندا دهد : آيا كسى هست از من چيزى بخواهد تا به او عطا كنم ؟ آيا توبه كنندهاى هست تا از [اعمال ناشايست ]وى در گذرم ؟ آيا كسى هست كه از من طلب آمرزش كند تا [گناهانِ] او را ببخشم؟ [آن فرشته فرياد مىزند :] اى جوينده خير و بركت ! [به طرف خداوند] روى آور ، و اى طالب شر! [از ظلم و ستم خود] دست بكش . اين فرشته به اين سخنان ادامه مىدهد تا صبح شود . پس در هنگام طلوع آفتاب به جايگاه خود در ملكوت آسمانها بر مىگردد» .
امام رضا عليه السلام در پايان فرمود : «اين حديث را پدرم از جدّم از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله براى من روايت نمود» .
شرح
اين حديث ناظر به سخنى است كه به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نسبت داده شده ، حاكى از اين كه خداوند سبحان هر شب به آسمان دنيا مىآيد و مردم را به دعا و استغفار دعوت مىنمايد! متن روايت به نقل از ابو هريره چنين است:
يَنزِلُ اللَّهُ إلَى السَّماءِ الدُّنيا كُلَّ لَيلَةٍ حينَ يَمضى ثُلُثُ اللَّيلِ الأَوَّلِ فَيَقولُ : أنَا المَلِكُ أنَا المَلِكُ ، مَن ذَا الَّذى يَدعونى فَأستَجيبُ لَهُ ، مَن ذَالَّذى يَسأَلُنى فَأُعطيهِ ، مَن ذَا الَّذى يَستَغفِرُنى فَأَغفِرُ لَهُ! فَلا يَزالُ كُذلِكَ حَتى يُضيئَ الفَجرُ.
خداوند در اوايل هر شب ، به آسمان دنيا فرو مىآيد و مىگويد : من فرمانروايم . من فرمانروايم . كيست كه از من بخواهد، تا اجابتش كنم ؟ كيست كه از من درخواست كند ، تا به او بدهم ؟ كيست كه از من درخواست آمرزش كند ، تا بيامرزم او را ؟ اين كار ادامه پيدا مىكند تا فجر بدمد .
بر اساس حديثى كه در متن آمد، حضرت عبد العظيم از امام رضا عليه السلام نقل مىكند كه آنچه به نقل از ابو هريره به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نسبت داده شده كه خدا هر شب به آسمان دنيا مىآيد و چنين و چنان مىگويد ، واقعيت ندارد و سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تحريف شده است و آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده، اين است كه فرشتهاى هر شب در يك سوم آخر آن و شب جمعه از آغاز شب، به شرحى كه در حديث آمده، مردم را به سوى خدا دعوت مىنمايد.
در باره اين حديث، چند نكته قابل توجّه است:
۱ . روايت ابو هريره، مخالف قرآن و عقل است؛ زيرا از منظر قرآن، خدا محيط بر همه چيز است و همه جا هست و از نظر عقلى نيز موجودى كه از جايى به جاى ديگر منتقل مىشود، نمىتواند واجب الوجود باشد . بنا بر اين بر فرض كه حديث امام رضا عليه السلام هم نبود، به حكم قرآن و عقل، روايت ابو هريره باطل و مردود بود.
۲ . حديث امام رضا عليه السلام نشان مىدهد كه در جامعه اسلامى عصر ايشان، عدّهاى بر اين باور بودهاند كه خدا هر شب به آسمان دنيا مىآيد و مردم را به خود دعوت مىنمايد!
۳ . جريان منحرف وهّابيت نيز به پيروى از ابن تيميّه معتقد است كه خدا هر شب به آسمان دنيا مىآيد . ابن تيميّه ضمن اشاره به روايت ابو هريره، مىگويد:
فَمَن أنكَرَ النُّزولَ أو تَأَوَّلَ فَهُوَ مُبتَدِعٌ ضالٌّ.
هر كس فرود آمدن خدا را به آسمان دنيا انكار كند يا توجيه نمايد، بدعتگذار و گمراه است.
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىنويسد:
«ابن تيميه در مسجد دمشق كه من حضور داشتم، بر بالاى منبر گفت: «إنّ اللَّه ينزل إلى السماء الدنيا كنزولى هذا ؛ خدا به آسمان دنيا فرود مىآيد، همانطور كه من از پلّه منبر فرود مىآيم» . سپس از منبر فرود آمد. ابن الزهراء از فقهاى مالكى اعتراض كرد و اظهارات وى را به اطّلاع ملك ناصر رسانيد . وى دستور داد او را زندانى كردند .
پاسخ به شبهه جبر
حدیث
التوحيد : حدّثنا محمّد بن أحمد الشيبانى ، قال : حدّثنا محمّد بن أبى عبد اللَّه الكوفى ، قال : حدّثنا سهل بن زياد الآدمى ، عن عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى ، عن الإمام عليّ بن محمّد ، عن أبيه محمّد بن عليّ ، عن أبيه الرّضا عليّ بن موسى عليهم السلام ، قال :
خَرَجَ أبو حَنيفَةَ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ الصّادِقِ عليه السلام فَاستَقبَلَهُ موسى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام، فَقالَ لَهُ : يا غُلامُ ! مِمَّنِ المَعصِيَةُ ؟
قالَ : لا تَخلو مِن ثَلاثٍ : إمّا أن تكونَ مِنَ اللَّهِعزّ وجلّ ، ولَيسَت مِنهُ؛ فَلا يَنبَغى لِلكَريمِ أن يُعَذِّبَ عَبدَهُ بِما لا يَكتَسِبُهُ ، وإمّا أن تَكونَ مِنَ اللَّهِعزّ وجلّ ومِنَ العَبدِ ، ولَيسَ كَذلِكَ فَلا يَنبَغى لِلشَّريكِ القَوِيِّ أن يَظلِمَ الشَّريكَ الضَّعيفَ ، وإمّا أن تَكونَ مِنَ العَبدِ، وهِيَ مِنهُ ، فَإِن عاقَبَهُ اللَّهُ فَبِذَنبِهِ، وإن عَفا عَنهُ فَبِكَرَمِهِ وَجودِهِ .
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام – به نقل از امام هادى عليه السلام، از پدرش، از امام رضا عليه السلام – : ابو حنيفه روزى از نزد صادق عليه السلام برمىگشت ، كه موسى بن جعفر عليه السلام با او رو به رو گرديد . ابو حنيفه گفت : اى جوان ! معصيت (گناه)، از ناحيه چه كسى است ؟
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود : «از سه حال، خارج نيست : يا از جانب خداوند است ، كه قطعاً از طرف او نيست . در اين صورت، سزاوار نيست كه خداى كريم، بنده خود را به جهت معصيتى كه از وى صادر نشده است ، عذاب كند . يا از جانب خداوند و بنده، هر دو، صادر شده است كه اين هم صحيح نيست و در اين صورت سزاوار نخواهد بود كه شريك قوى به رفيق ضعيف خود، ستم نمايد . و يا از جانب بنده است و همين صحيح است ، كه در اين صورت اگر خداوند او را عقوبت كند ، اين به خاطر گناهى است كه از وى سر زده است ، و اگر از او بگذرد ، اين ، كرم و لطفى است كه پروردگار به او نموده است» .
حدیث
عيون أخبار الرضا عليه السلام : حدّثنا محمّد بن أحمد السنانى ، قال : حدّثنا محمّد بن أبى عبد اللَّه الكوفى ، عن سهل بن زياد الآدمى ، عن عبد العظيم بن عبداللَّه الحسنى ، عن إبراهيم بن أبى محمود ، قال :
سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام عَن قَولِ اللَّهِ تَعالى : (وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّا يُبْصِرُونَ) .
فَقالَ : إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعالى لا يوصَفُ بِالتَّركِ كَما يوصَفُ خَلقُهُ، ولكِنَّهُ مَتى عَلِمَ أنَّهُم لا يَرجِعونَ عَنِ الكُفرِ وَالضَّلالِ، مَنَعَهُمُ المُعاوَنَةَ وَاللُّطفَ وخَلّى بَينَهُم وبَينَ اختِيارِهِم .
قالَ : وسَأَلتُهُ عَن قَولِ اللَّهِعزّ وجلّ : (خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ) .
قالَ : الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلى قُلوبِ الكُفّارِ عُقوبَةً عَلى كُفرِهِم، كَما قالَعزّ وجلّ : (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً) .
قالَ : وسَألتُهُ عَنِ اللَّهِعزّ وجلّ هَل يُجبِرُ عِبادَهُ علَى المَعاصى ؟
فَقالَ : بَل يُخَيِّرُهُم ويُمِهلُهُم حَتّى يَتوبوا .
قُلتُ : فَهَل يُكَلِّفُ عِبادَهُ ما لا يُطيقونَ ؟
فَقالَ : كَيفَ يَفعَلُ ذلِكَ وهُوَ يَقولُ : (وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ ) ؟
ثُمَّ قالَ عليه السلام : حَدَّثَنى أبى موسى بنُ جَعفَرٍ ، عن أبيهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام ، أنَّهُ قالَ : مَن زَعَمَ أنَّ اللَّهَ تَعالى يَجبُرُ عِبادَهُ عَلى المَعاصى أو يُكَلِّفُهُم ما لا يُطيقونَ، فَلا تَأكُلوا ذَبيحَتَهُ، ولاتَقبَلوا شَهادَتَهُ، ولا تُصَلّوا وَراءَهُ ، ولا تُعطوهُ مِنَ الزَّكاةِ شَيئاً.
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام : ابراهيم بن ابى محمود گفت : از امام رضا عليه السلام تفسير آيه شريف: ( و آنان را در تاريكىهايى كه نمىبينند، ترك كرد )را سؤال كردم .
فرمود : “خداوند به صفت “ترك”، آن چنان كه مخلوقات او به اين صفت متّصف مىشوند، موصوف نمىگردد؛ ليكن چون خداوند به درون بندگان، آگاه است و مىداند كه آنها از كفر و الحاد و گمراهى بر نخواهند گشت ، لطف و كمك خود را از آنها گرفته است و آنها را به اختيار خودشان گذاشته است» .
از ايشان، معناى ( خدا بر دلهايشان و بر شنوايى آنان، ختم نموده است )را پرسيدم .
فرمود : “ختم”، مهر زدن به دل كافران است به سبب عقوبت بر كفر آنها ، همان طور كه خداوند فرموده : ( خدا به جهت كفرى كه در نهاد آنهاست، بر دل آنها مهر زده است و جز اندكى، ايمان نخواهند آورد )».
از ايشان پرسيدم : آيا خداوند، بندگان خود را به معصيت، مجبور مىكند ؟
فرمود : «خداوند، بندگان خود را صاحب اختيار ساخته و به آنها مهلت داده كه توبه كنند» .
گفتم : آيا خداوند، بندگان را به كارهايى كه از طاقت آنها خارج است، تكليف مىكند ؟
فرمود : «چگونه اين عمل را انجام مىدهد، در صورتى كه خود فرموده است : ( خداوند به بندگان خود، هرگز ستم نمىكند ).
امام عليه السلام سپس فرمود : «پدرم موسى بن جعفر از پدرش روايت مىكرد كه مىفرمود : هر كس گمان كند كه خداوند متعال، بندگانش را به معاصى مجبور مىكند ، و يا آنها را به كارهايى كه از طاقتشان بيرون است تكليف مىنمايد ، از ذبيحه او نخوريد ، شهادت او را نپذيريد ، پشت سر او نماز نگزاريد و به او چيزى از زكات ندهيد» .
شرح
بحث جبر و تفويض ، از ديرباز ، ذهن انسانها را به خود مشغول ساخته است . اگر به فلسفه باستان بنگريم ، مىبينيم كه در قرن چهارم پيش از ميلاد ، رواقيان به جبرو اپيكوريان به تفويضاعتقاد داشتهاند . در عصر جديد نيز دكارت ، تفويضى استو اسپينوزا ، جبرى .
در قرآن كريم آمده است كه مشركان مكّه به منظور توجيه شرك آوردن خويش ، از نظريّه جبر ، سود مىجستهاند :
(سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا .كسانى كه شرك ورزيدند ، به زودى خواهند گفت : اگر خدا مىخواست ، نه ما و نه پدرانمان، شرك نمىورزيديم) .
گزارشهاى تاريخى نشان مىدهند كه در صدر اسلام نيز اعتقاد به جبر و يا دست كم ، پرسش در باره آن ، به طور جدّى ، مطرح بوده است .
براى روشن شدن اين مسئله ، اين موضوع را در سه بخشِ: «نظريّه جبر» ، «نظريّه تفويض» و «نظريّه نه جبر و نه تفويض» بررسى مىكنيم .
يك . نظريّه جبر
جبر ، در مقابل اختيار و آزادى است . انسان مجبور، انسانى است كه قدرت و اختيار و آزادى ندارد . انسان در مورد يك عمل خاص ، وقتى قادر و مختار است كه توانايى اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايى ترك اراده و انجام ندادن آن را داشته باشد. علّامه حلّى در تعريف قدرت مىگويد :
القُدرَةُ صِفَةٌ تَقتَضى صِحَّةَ الفِعلِ مِنَ الفاعلِ لا إيجابَهُ ؛ فَإنَّ القادِرَ هُوَ الّذى يَصِحُّ مِنهُ الفِعلُ وَالتّركُ مَعاً .
قدرت ، صفتى است كه امكان صدور فعل از فاعل را به همراه دارد و نه لزوماً تحقّق فعل را؛ چرا كه قادر، كسى است كه امكان انجام دادن يا انجام ندادن كار، هر دو را با هم داشته باشد .
بنابر اين، انسان مجبور، كسى است كه چنين قدرت و اختيارى را نداشته باشد. براى نمونه ، اگر دست و پاى كسى را ببندند و به زور در حلق او شراب بريزند، هر چند اين شخص ، خوردن شراب را انجام مىدهد، امّا در انجام دادن اين كار ، مختار نيست ؛ چرا كه نمىتوانسته آن را ترك كند .
طرفداران نظريّه جبر ، معتقدند كه انسان در هيچ عملى، اختيار ندارد و آزاد نيست ؛ يعنى هيچ عملى را نمىتوان يافت كه فعل و ترك آن براى انسان ممكن باشد .
طرفداران «نظريّه جبر» در علوم مختلف
نظريّه جبر ، در علوم مختلف، طرفدارانى دارد و در هر علم ، منشأ خاصّى براى آن لحاظ مىشود . در جامعهشناسى، جبر اجتماعى – كه ناشى از روابط اجتماعى حاكم بر انسانهاست – مطرح مىشود . در روانشناسى، جبر روانشناختى – كه ناشى از وضعيت جسمى و روحى فرد است – مطرح مىشود . در فلسفه، گروهى جبرِ علّى و معلولى را منشأ جبر مىدانند و در كلام ، جبرِ ناشى از خداوند و اراده و قدر و قضاى او مطرح است .
در اين مبحث ، جبرِ مطرح شده در علم كلام، مورد نظر است، هر چند پس از اثبات بطلان اين نوع جبر ، اشارهاى هم به ردّ انواع ديگر جبر خواهيم داشت . شهرستانى در مورد جبرِ مطرح شده در كلام و اقسام آن مىگويد :
جبر ، در حقيقت ، سلب فعل از بنده و نسبت دادن آن به پروردگار متعال است . جبرگرايى ، گونههايى دارد : جبرگرايىِ ناب كه به هيچ وجه، فعل و قدرتى براى بنده قائل نيست و جبرگرايىِ ميانه كه اجمالاً قدرتى براى بنده قائل است ؛ امّا بى هيچ اثرى .
در كتابهاى مذاهب و فرق اسلامى ، نخستين فرقهاى كه «جبريّه» ناميده شده است ، مُرجئه جبريّه به رهبرى جهم بن صفوان است .به اين گروه ، جهميّه نيز مىگويند . اينان ، «جبرگراى ناب» اند .شهرستانى ، عقيده جهم را چنين توصيف مىكند :
همانا انسان بر چيزى قدرت ندارد و به داشتن استطاعت ، توصيف نمىشود. او در كارهايش مجبور است و هيچ قدرت و اراده و اختيارى از خود ندارد. خداوند متعال، افعال انسان را خلق مىكند ، همان گونه كه [افعالِ] همه جمادات را خلق مىنمايد؛ ولى افعال، مجازاً به انسان نسبت داده مىشوند، همان گونه كه مجازاً به جمادات نسبت داده مىشوند، چنان كه گفته مىشود: «درخت، ميوه داد»، «آب، جارى شد»، «سنگ، تكان خورد»، «خورشيد، طلوع كرد و غروب كرد»، «آسمان، ابرى شد و باريد»، «زمين، لرزشى كرد و روييد» و مانند اينها. ثواب و عقاب، جبر است ، چنان كه همه افعال، جبرند… . وقتى جبرْ ثابت شد ، تكليف نيز جبر مىشود.
يكى از جريانهاى مهمّ اعتقادى در اسلام ، اهل حديث هستند . اينان ، خود را جبرى نمىدانند؛ امّا لازمه سخنانشان جبر است . احمد بن حنبل در اعتقادنامه خود مىگويد :
خداوند ، حكمش را بر بندگان ، جارى ساخت و آنان نمىتوانند از حكم او بيرون بروند ؛ بلكه همگى به همان سمتى در حركت اند كه برايشان قرار داده است و ناگزير در همانى قرار دارند كه برايشان مقدّر كرده است ، و آن ، عين دادگرى خداوندعزّ وجلّ است . زنا ، دزدى ، مىگسارى ، آدمكشى ، حرامخوارى ، شرك به خداوندعزّ وجلّ ، و گناهان و نافرمانىها، همگى با قضا و قدر خدا هستند، بى آن كه كسى را بر خدا حجّتى باشد ؛ بلكه خداوند بر بندگانش ، حجّت رسا دارد و (از آنچه مىكند ، پرسيده نمىشود و آنان مورد پرسش قرار مىگيرند) … . هر كس بپندارد كه خداوندعزّ وجلّ براى بندگانى كه نافرمانى مىكنند ، خير و طاعتْ خواسته و بندگان هم براى خودشان شر و نافرمانى خواستهاند و بر اساس خواستشان عمل مىكنند ، پنداشته كه خواست بندگان بر خواست خدا ، برتر است . و كدام افترا بر خدا ، بزرگتر از اين است؟!
مصداق بارز «جبرگرايى ميانه» ، اشاعره هستند، هر چند كه آنان خود را جبرى نمىدانند . اشاعره ، عموميّت قضا و قدر جبرى در افعال را مىپذيرند و قائل اند كه همه چيز از جمله افعال اختيارى انسان ، مخلوق خدايند. ابو الحسن اشعرى (پايهگذار نظريّه اشاعره) مىگويد :
هيچ كنندهاى ، حقيقتاً جز خداوند براى آن نيست .
وى براى اين كه از جبر ، رهايى يابد و براى انسان ، نقشى در نظر بگيرد ، «نظريّه كسب» را مطرح مىكند. به اعتقاد او فقط قدرت قديم ، در خلق و ايجاد فعل ، مؤثّر است و اين قدرت ، از آنِ خداست ؛ امّا انسان نيز از قدرت حادث ، برخوردار است و اثر قدرت حادث ، احساس آزادى و اختيار است ، نه انجام دادن كار .
مقصود از «كسب» ، مقارنت ايجاد فعل در انسان با ايجاد قدرت حادث در انسان است ؛ امّا از آن جا كه هم فعل و هم قدرت حادث ، هر دو ، به وسيله خدا انجام مىپذيرند ، «كسب» نيز مخلوق خدا خواهد بود . وى مىگويد :
اگر كسى بگويد : «چرا شما مىپنداريد كه دستاورد بندگان ، آفريده خداوند والاست؟»، به او گفته مىشود : اين را از اين رو گفتيم كه خداوند متعال فرموده است : (و خداوند ، شما و كردارتان را آفريده است)
بنا بر اين ، اشاعره انسان را داراى قدرت حادثى مىدانند كه اثرى در ايجاد فعل ندارد، و اين ، همان نظريّه جبرگرايى ميانه است .
دليل اين كه اشاعره ، «كسب» را به انسان نسبت مىدهند ، اين است كه فعل و قدرت حادث ، در وجود انسانْ حادث مىشود، همان طور كه به چيزى كه حركتْ در آن حلول كرده، متحرّك مىگويند .
دلايل نظريّه جبر و نقد آنها
طرفداران نظريّه جبر ، به دو دليل ، تمسّك كردهاند كه اجمالاً به طرح و نقد آن دو مىپردازيم :
۱ . تمسّك به قضا و قدر
مهمترين دليل متكلّمان جبرىمذهب، قضا و قدر خداوند است . در عبارات احمد بن حنبل ديديم كه وى اختيار انسان را مُنافى با عموميّت قضا و قدر خداوند مىداند. وى معتقد است كه اگر خداوند براى انسان ، كارى مثل خوردن شراب را تقدير كرده باشد ، ولى انسانْ آزاد باشد كه آن را ترك كند و اين كار را انجام ندهد، خداوند ، مغلوب و انسان ، غالبْ فرض مىشود .
نقد دليل نخست
در پاسخ اين دليل ، بايد گفت كه قضا و قدر در افعال اختيارى انسان ، به معناى مجبور كردن او به اعمال خاصّى نيست ؛ بلكه تقدير خداوند در اين باره ، به اين معناست كه خداوند ، براى قدرت و توانايى انسان ، حدّى قائل شده و به اندازه معيّنى به انسان ، قدرت بخشيده است .
قضاى خداوند نيز به اين معناست كه خداوند به اين محدوديت ، حكم كرده و آن را ايجاد نموده است . البتّه به كار بردن اين قدرت محدود نيز مشروط به اذن خداست . بنا بر اين اگر انسان معصيت كند، خداوند ، مغلوب نمىشود ؛ چرا كه خود خداوند ، قدرت معصيت را به انسان داده و در هنگام معصيت نيز تكويناً مانع صدور معصيت نشده است ، هر چند تشريعاً و از طريق پيامبرانش به انسانها اعلام كرده است كه به معصيت ، رضايت ندارد .
۲ . تمسّك به توحيد اَفعالى
دليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعرى بر نظريّه جبر ، توحيد اَفعالى خداوند است كه بر اساس آن ، فاعل همه افعال ، خداست . او در اين باره به اين آيه استدلال كرده است : (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ؛ و خداوند، شما و كردارتان را آفريده است)و «كردارتان» را همه افعال انسانها دانسته است .
نقد دليل دوم
در مورد توحيد اَفعالى بايد گفت كه اگر توحيد اَفعالى ، به معناى انجام شدن همه كارها (از جمله كارهاى اختيارى انسان و گناهان او) به وسيله خدا باشد، اين معنا همان جبر است و سخنى است نادرست .
معناى درست توحيد اَفعالى ، اين است كه قدرت و توانايى انجام دادن همه افعال ، از سوى خداست ؛ يعنى حتّى آن گاه كه انسان كارى اختيارى نيز انجام مىدهد ، قدرت آن را از خدا دريافت كرده است . آيه ياد شده هم خطاب به بتپرستان است و «كردارتان» ، بتها هستند ، نه افعال انسانها .
دلايل بطلان نظريّه جبر
علاوه بر اين كه دلايل طرفداران جبر براى اثبات مدّعايشان كافى نيست و در واقع ، هيچ دليلى براى اين نظريّه وجود ندارد، چندين دليل وجود دارد كه بطلان اين نظريّه را ثابت مىنمايد :
۱ . علم حضورى به آزادى در افعال
روشنترين دليل ردّ نظريّه جبر ، وجدان انسان يا علم حضورى او به خود و افعال خويش است . اگر انسان به خود باز گردد و به افعالش توجّه كند، در مىيابد كه عملى را كه اراده كرده و انجام داده ، مىتوانسته اراده نكند و انجام ندهد ، يا كارى را كه اراده نكرده و انجام نداده ، مىتوانسته اراده كند و انجام دهد . از سوى ديگر ، معناى اختيار ، همين آزادى در انجام دادن و انجام ندادن است.
بر اين اساس، با علم حضورى – كه قوىترين و معتبرترين علم انسان است – ، هم بطلان نظريّه جبرگرايىِ ناب ، ثابت مىشود (چون انسان به قدرت خويش ، علم حضورى و وجدانى دارد) و هم نظريّه جبرگرايى ميانه ، ابطال مىگردد (چون انسان به تأثير قدرت خويش بر عمل اختيارىاش نيز علم حضورى دارد) .
اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر كلامى، جبر اجتماعى ، روانى و فلسفى را نيز ابطال مىنمايد ؛ چرا كه هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسان، مؤثّرند و اين تأثير در برخى موارد ، فوق العاده زياد است ، امّا انسان با علم حضورى در مىيابد كه تأثير عوامل ياد شده ، علّت تامّه براى انجام دادن كارها نيست ؛ بلكه او به رغم اقتضائات روانى و اجتماعى، مىتواند راه ديگرى را انتخاب كند .
به ديگر سخن، عوامل روحى و اجتماعى ، ممكن است انتخاب يك گزينه را دشوار نمايند ؛ امّا دشوارى، مانع انتخاب انسان نيست و انسان مىتواند در شرايط دشوار نيز انتخاب نمايد . واقعيّت نيز گواه اين مدّعاست ؛ چرا كه به چشم خود مىبينيم كه برخى افراد، به رغم خانواده ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح زندگى را انتخاب مىكنند و به عكس ، شمارى از كسانى كه در خانوادههاى شايسته پرورش يافتهاند و محيط زندگى آنان سالم است، راه فساد و تباهى را بر مىگزينند .
علّيت فلسفى نيز چيزى جز مجموعه عوامل مؤثّر بر افعال انسان نيست كه هيچ گاه موجب سلب اراده از انسان نمىگردد و به تعبير ديگر ، علّيت فلسفى در مورد افعال انسان ، هيچ گاه تحقّق نمىيابد .
۲ . جايز نبودن اِسناد «كار قبيح» و «ظلم» به خدا
دليل ديگر بطلان نظريّه جبر ، اين است كه لازمه اين نظريّه ، اِسناد دادن كارهاى قبيح به خداوند و ظالم دانستن خداست . اگر فاعلِ همه افعال ، از جمله كارهاى قبيح انسان را خدا بدانيم، اين كارها به خدا منتسب خواهند شد. از سوى ديگر ، مجبور كردن انسانها به گناه و مجازات آنها به خاطر انجام دادن گناه ، ظلمى آشكار است . اين ، در حالى است كه عقلاً محال است كه خداوند ، مرتكب ظلم و كارهاى قبيح گردد .
به جهت همين ارتباطِ ميان نظريّه جبر و عدل خداوند است كه متكلّمان اماميّه ، بحث جبر و اختيار را در ذيل بحث عدل خداوند و يا افعال خداوند ، مطرح مىكنند و با ردّ نظريّه جبر ، ظلم و كارهاى قبيح را از خداوند ، نفى مىنمايند .
قرآن كريم تصريح مىفرمايد كه هر انسانى به مقتضاى دستاوردهاى خود ، پاداش مىبيند و در نزد خداوند ، به هيچ كس ستم نمىشود :
(مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ.هر كس نيكىاى بياورد ، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر كس بدىاى بياورد ، جز مانند آن، جزا نمىشود و بر آنان ستم روا نمىگردد) . (الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ.امروز ، هر كسى به [موجب] آنچه انجام داده است ، مجازات مىشود . امروز، ستمى نيست . همانا خدا زودشمار است) .
بىترديد اگر انسان به انجام دادن كارهاى ناشايست مجبور باشد ، كارهاى او دستاورد او نيستند و مجازات كردن او ظلم است .
از امام على عليه السلام نقل شده است كه :
لا تَقولوا : أَجبَرَهُم عَلى المَعاصى ، فَتَظلِموهُ.
نگوييد : [خداوند ] آنها را به گناهان وا داشته ، كه [اگر چنين بگوييد،] در حقّ خداوند ، ستم روا داشتهايد.
نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده :
اللَّهُ أَعدَلُ مِن أن يُجبِرَ عَبداً عَلى فِعلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ.
خداوند ، عادلتر از آن است كه بندهاى را به كارى وا دارد و آن گاه او را به سبب آن ، عذاب كند .
۳ . مردود بودن نفى حسن و قبح عقلى و آموزههاى دينى
نظريّه جبر، علاوه بر اين كه با عدل خداوند منافات دارد، حكمت نبوّت، امامت، معاد و نيز همه آموزههاى دينى و حسن و قبح عقلى را نفى مىنمايد ؛ چرا كه انسان مجبور ، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و در مورد اين موجودات نمىتوان سخن از مسئوليت و تكليف و شريعت و معاد و ديگر آموزههاى دينى به ميان آورد .
بنا بر اين ، دلايلى كه آموزههاى ياد شده را اثبات مىكنند ، همگى دلايل ردّ نظريّه جبر نيز هستند .
دو . نظريّه تفويض
تفويض در لغت ، به معناى واگذار كردن و تسليم كردن امرى به ديگرى است و در احاديث و علم كلام ، معانى متعدّدى دارد. در اين جا ابتدا به معانى آن اشاره مىكنيم و سپس معناى مورد بحث در مسئله جبر و اختيار را توضيح خواهيم داد .
معانى تفويض
واژه «تفويض» در قرآن ، احاديث و اصطلاح علما ، كاربردهاى مختلفى دارد ، مانند :
۱ . تفويض اخلاقى، يعنى انسان ، امور مربوط به خدا را به خدا واگذار كند و در كارها بر او توكّل نمايد .
۲ . تفويض تشريعى (اباحيگرى) ، بدين معنا كه خداوند ، تكليفى بر انسان مقرّر نكرده و تشريع را به خودِ او واگذار نموده است .
۳ . تفويض دينى، يعنى بخشى از امور دينى از جانب خدا به انبيا يا اوصياى آنان واگذار شده است .
۴ . تفويض تكوينى، به معناى واگذار كردن آفرينش و يا تدبير امور مخلوقات به انبيا و يا اوصياى آنان .
۵ . تفويض تفسيرِ شمارى از صفات خداوند (مانند صفات خبرى)به خداوند .
گفتنى است كه در اين جا ، صحّت و بطلان هيچ يك از اين معانى را بررسى نمىكنيم .
۶ . تفويض در مقابل جبر، به معناى واگذارى افعال انسان به طور مطلق به خود او .
بر اساس نظريّه تفويض – كه مقابل نظريّه جبر است – انسان در محدوده افعالِ تفويض شده به او ، اصل «توانايى انجام دادن امور» را از خدا دريافت كرده است و پس از اين دريافت، او خود در افعال خويش استقلال دارد و تحقّق اين افعال ، منوط به اذن و اجازه تكوينى خدا نيست ؛ بلكه خداوند نسبت به اين افعال ، فاقد قدرت و توانايى است .
اين نظريّه در تاريخ علم كلام و فرق و مذاهب ، به دو گروه نسبت داده شده است :
گروه اوّل ، قَدَريانِ نخستين هستند كه در رأس آنها ، معبد جُهَنى و غيلان دمشقى قرار دارند . البتّه اسناد تاريخى و حديثى ، مفوّضه بودن اين گروه را اثبات نمىكنند ؛ امّا در كتابهاى فرق و مذاهب ، عقيده تفويض و نفى قضا و قدر الهى ، به اين گروه ، نسبت داده شده است .از آن جا كه كتابهاى اين متكلّمان در دست نيست، نمىتوان در اين باره قضاوت قطعى نمود .
گروه دوم ، معتزله هستند كه خود را مفوّضه يا قَدَرى نمىدانند . متكلّمان اماميّه نيز معمولاً معتزله را طرفداران اختيار و همرأى با اماميّه مىدانند ؛امّا لازمه برخى عقايد معتزله ، تفويض است .
قاضى عبد الجبّار معتزلى ، فصل مستقل و مبسوطى از كتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرين أو لقدرتين» اختصاص داده و دلايل متعدّدى بر اين نظريّه اقامه كرده است . وى از استادانش (ابو على جُبّايى و ابو هاشم جُبّايى) نيز مطالبى در تأييد اين نظريّه نقل نموده است .
بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال انسان ، قدرت ندارد ؛ چرا كه انسان بر افعال اختيارى خويش قدرت دارد . در نتيجه اگر خداوند نيز به اين افعالْ قادر باشد، تعلّق دو قادر بر يك مقدور پيش مىآيد ، كه محال است .
لازمه اين نظريّه ، عجز و ضعف خدا و محدود شدن سلطنت اوست ؛ چرا كه بر اساس اين نظريّه ، خداوند بر افعال اختيارى انسانها سلطنت ندارد و عاجز از اين است كه جلوى صدور فعل انسانها را بگيرد ، در حالى كه محدوديت و عجز و ضعف ، از ويژگىهاى مخلوق است و نمىتوان اين صفات را به خالق نسبت داد. امام باقر عليه السلام در ارتباط با بطلان نظريّه تفويض (در كنار بطلان نظريّه جبر) مىفرمايد :
لَم يُفَوِّضِ الأَمرَ إِلى خَلقِهِ وَهناً مِنهُ وَ ضَعفاً ، وَ لا أَجبَرَهُم عَلى مَعاصيهِ ظُلماً.
خداوند از روى سستى و ناتوانى ، كار را به آفريدهاش نسپرده و آنها را از روى ستم ، به گناهان وا نداشته است .
نقل شده است كه شخصى قَدَرى ، وارد شام شد و مردم از مناظره با او در ماندند . عبد الملك بن مروان از والى مدينه خواست تا امام باقر عليه السلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام باقر عليه السلام فرزند خود ، جعفر صادق عليه السلام را براى مناظره فرستاد . قَدَرى به امام صادق عليه السلام گفت : هر چه مىخواهى، بپرس . و امام عليه السلام فرمود : «سوره حمد را بخوان» .
آن شخص شروع به خواندن سوره حمد كرد تا آن كه به آيه: (تنها تو را مىپرستيم و تنها از تو يارى مىخواهيم) رسيد . در اين هنگام ، امام عليه السلام به او فرمود : «درنگ كن . از چه كسى كمك مىخواهى و چه نيازى به كمك دارى؟ كار ، كه به تو واگذار شده است!» .
قَدَرى در پاسخ فرو ماند و بُهتزده ، سكوت اختيار كرد .
گفتنى است كه معتزله بر اساس همان ادلّهاى كه در ردّ نظريّه جبر گفته شد، اختيار انسان را مىپذيرند ؛ امّا چنان كه ديديم ، اختيارشان سر از تفويض در مىآورد . در نظريّه «جايگاهى ميان جبر و تفويض» ضمن اثبات اختيار، تفويض نيز رد مىشود .
سه . نظريّه «نه جبر و نه تفويض»
امامانِ اهل بيت عليهم السلام ضمن ردّ نظريّه جبر و نظريّه تفويض ، نظريّه صحيح را «جايگاهى ميان جبر و تفويض» دانستهاند . امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد :
لا جَبرَ وَ لا قَدَرَ ، وَ لَكِن مَنزِلَةٌ بَينَهُما.
نه جبر است و نه قدر ؛ بلكه جايگاهى ميان اين دو است .
بر اساس اين نظريّه ، انسانها مجبور نيستند (چرا كه داراى قدرت و اختيارند) و از سوى ديگر ، كارها به طور مطلق ، به انسانها تفويض نشده است (چرا كه خداوند نيز نسبت به مقدورات انسانها قادر است) ؛ بلكه مالكيّت انسان در طول مالكيّت خداست و خداوندعزّ وجلّ به داشتن قدرت، مالكتر و تواناتر است . از اين رو ، هر لحظه كه بخواهد ، مىتواند از به كار گرفته شدن قدرت به وسيله انسان يا تأثير قدرتِ اعطا شده به او جلوگيرى كند و يا اصل قدرت را از انسان، سلب نمايد. در احاديث آمده است :
هُوَ … القادِرُ عَلى ما أَقدَرَهُم عَلَيهِ.
اوست … توانايى كه آنان را بر انجام دادن آن، توانمند كرده است .
چكيده بررسى ، اين كه : بنا بر نظريّه «نه جبر و نه تفويض» ، هم آزادى و اختيار انسان – كه امرى بديهى و وجدانى است – پذيرفته مىشود (كه بر اين مبنا عدل خداوند ، نبوّت انبيا ، معاد و تكليف، معقول و منطقى اند) و هم قلمرو قدرت و سلطنت خداوندعزّ وجلّ محدود نمىگردد . بر اين اساس ، دلايل بطلان نظريّههاى جبر و تفويض، دليل اثبات نظريّه «نه جبر و نه تفويض» نيز هستند.
قضا و قدر
حدیث
خاتمة مستدرك الوسائل : عن عبيد اللَّه بن موسى ، عن عبد العظيم عن إبراهيم بن أبى محمود ، قال :
قال الرضا عليه السلام : ثَمانِيَةُ أَشياءَ لا تَكونُ إلّا بِقَضاءِ اللَّهِ وقَدَرِهِ : النَّومُ وَاليَقظَةُ ، وَالقُوَّةُ وَالضَّعفُ ، وَالصِّحَّةُ وَالمَرَضُ ، وَالمَوتُ وَالحَياةُ .
ترجمه
حضرت عبد العظيم عليه السلام – به نقل از ابراهيم بن ابى محمود – : امام رضا عليه السلام فرمود : «هشت چيز است كه جز به قضا و قدرِ خداوند نيست : خواب ، بيدارى ، توانايى ، ناتوانى ، تندرستى ، بيمارى ، مرگ و زندگى» .
شرح
تبيين معناى قضا و قدر الهى و مسائل مربوط به آن ، از حوصله اين نوشته بيرون است ؛امّا براى تبيين اجمالى حكمت ياد شده ، اشاره به چند نكته خالى از فايده نيست :
۱ . در نظام آفرينش ، همه پديدهها بر پايه قضا و قدر استوارند و هيچ چيز ، از محدوده تقدير الهى ، خارج نيست .بنا بر اين ، اثبات قضا و قدر در موارد هشتگانهاى كه در حديثِ ياد شده آمده ، به معناى نفى ساير موارد نيست . در واقع ، موارد هشتگانه ، مواردى از زندگى هستند كه قضا و قدر الهى در آنها كاملاً محسوس و مشهود است .
۲ . قضا و قدر الهى، دو گونه است : محتوم و غير محتوم . تقدير غير محتوم انسانها، قابل تغيير است و مىتوان آن را از طريق عواملى كه آنها نيز در محدوده تقدير الهى، در نظام آفرينش مؤثرنّد ، تغيير داد.مثلاً انسان مىتواند با دعا ، صدقه و مانند اينها جلوى اَجَل معلّق و غير محتوم را بگيرد، به خلاف اَجَل حتمىاش كه قابل تغيير نيست .
۳ . شايد اصلىترين پيام حكمتِ ياد شده مبنى بر نقش قضا و قدر در امور هشتگانهاى كه در متن حديث آمده ، تلاش براى كشف استعدادها جهت برنامهريزى براى بهرهبردارى صحيح از آنهاست .
توضيح مطلب، اين كه هر كس از نظر جسمى و روحى به طور طبيعى ويژگىهايى دارد كه تعيين كننده مقدّرات آينده اوست . انسان ، با شناخت صحيح از توانايىهاى خود و آگاهى از عوامل سلامت ، بيمارى و مرگهاى زودرس و برنامهريزى جهت بهرهبردارى صحيح از امكانات خدادادى ، مىتواند سرنوشت زندگى خود را تغيير دهد و بسيارى از ناملايمات را در محدوده مقدّرات الهى ، از خود دفع نمايد ، و در برخورد با مقدّراتِ محتوم ، رضا به قضاى الهى پيشه سازد و از بركات آن در دنيا و آخرت بهرهمند شود .